« هنگامی که رسول خدا (ص) مکه را گشود، بر کوه صفا ایستاد و فرمود: ای فرزندان هاشم، ای فرزندان عبدالمطلب همانا من فرستاده خدا به سوی شما و خیر خواهتان هستم. نگویید که محمد (ص) از ماست، به خدا سوگند که دوستان من از میان شما و غیر شما کسانی جز تقوا پیشگان نیستند. من در روز قیامت شما را نشناسم، و چنان نباشد که به قیامت در آیید در حالی که دنیا را بر پشت خود بار کرده باشید و مردم بیایند در حالی که آخرت را با خود آورده باشند. بدانید که میان خود و شما و میان خدای بزرگ وشما عذری و بهانه‌ایی باقی نگذاشتم و من در گرو عمل خود هستم و شما هم در گرو عمل خود هستید. »[۱۰۹]
۳-۲-۲- ایدئولوژی اسلامی
اصول و مبانی هر دولت،‌ و نیز خط مشی و اهداف آن، برخاسته از ایدئولوژیی و مکتبی است که بر آن سایه افکنده است. و همین مشخصات است که به دولت ها هویت بخشیده، و آن‌ها را از یکدیگر متمایز می‌سازد. از این رو محو نقش ایدئولوژی از سیمای سیاست و دولت، غیر ممکن می کند.[۱۱۰]
اما درباره اینکه کدام ایدئولوژی می‌تواند پشتوانه دولت قرار گیرد باید گفت که:
ایدئولوژی های بشری که تنها از سرچشمه عقل و تدبیر انسان سیراب می‌شود، مشکلاتی دارد، زیرا در قدم اول باید به اثبات این ادعا بپردازد که «انسان قادر است برای همه مسائل زندگی خود، طرح کلی بریزد، و فکر بشر بر مجموع مصالح زندگی احاطه دارد.در حالی که ما می بینیم قانونهای بشری پر ازابهام و تناقض است و خود متفکران نیز در نحوه ارائه ایدئولوژی با هم اختلاف فراوان دارند. از سوی دیگر، زندگی اجتماعی، انسان را با هزاران مساله و مشکل مواجه می‌سازد، در چنین زندگی او نمی‌تواند به تنهایی درباره سعادت خود، فکر کند و تصمیم بگیرد و عمل نماید؛ چرا که سعادت، آرمان، ملاک‌های خیر و شر، روش و وسیله‌های او، با سعادت و آرمان و ملاک‌های خیر و شر و راه و روش های دیگران آمیخته است. علاوه بر این مشکلات فردی و اجتماعی، انسان با مشکل دیگری نیز مواجه است که آن، بی خبری از نهایت مسیر خود می‌باشد؛ زیرا بر اساس اعتقاد به حیات اخروی و زندگی ابدی، عقل نسبت به حیات پس از دنیا تجربه‌ای ندارد، و اگر بخواهد طرح کلی خود را برای زندگی دنیا، هماهنگ با آینده جاودانه‌اش سازد، اظهار عجز و ناتوانی می‌کند. از سوی دیگر، زندگی دنیوی با زندگی اخروی از چنان پیوستگی و پیوندی برخوردار است که سعادت در آن زندگی، تنها با جد و جهد در این زندگی تامین می‌گردد؛ چه اینکه حیات جسمانی و روحانی در تاثیر متقابل با یکدیگر بوده و از تاثیر رفتار بر ساختار روانی انسانها نمی‌توان غفلت ورزید.[۱۱۱]
دانلود پایان نامه
نتیجه این بحث را شهید مطهری چنین می‌گوید:
« با توجه به مجموع استعدادهای فردی و اجتماعی انسان،‌و پیچیدگی روابط اجتماعی انسان و مشخص نبودن نهایت سیر تکاملی انسان، باید بپذیریم که آن چه فیلسوفان و متفکران اجتماعی به نام ایدئولوژی یافته‌اند، گمراهی و سرگشتی است. برای انسان از نظرایدئولوژی داشتن، یک راه بیش‌تر وجود ندارد‌،و آن، ایدئولوژی از طریق وحی است.
اگر ایدئولوژی از طریق وحی را نپذیریم، باید بپذیریم که انسان، فاقد ایدئولوژی است، متفکران امروز بشر، اذعان دارند که ارائه خط سیر آینده بشر، به وسیله ایدئولوژی‌های بشری، تنها به صورت « منزل به منزل» است؛ یعنی تنها در هر منزل می‌توان ( آن هم به ادعای خودشان) منزل بعدی را مشخص کرد؛ اما این که منازل بعد از این منزل کجاست است، و سر منزل نهایی چیست، و آیا اساس سر منزلی وجود دارد یا ندارد، هیچ معلوم نیست. سرنوشت چنین ایدئولوژیی‌هایی روشن است.»[۱۱۲]
۳-۲- راهبردفرهنگی پیامبر(ص)
دوره مکه دوره فرهنگ سازی برای پیامبر(ص) بود. در این دوره پیامبر(ص) دست به اقداماتی زد که به آنها اشاره می‌کنیم.
۱-۳-۲- تربیت انسان
یکی از مهمترین اقدامات پیامبر(ص) تربیت انسان در راستای محوریت توحید بود. زیرا با محقق شدن این امر همبستگی اجتماعی بین مردم به نحو مطلوبی ایجاد می‌شد و زمینه تشکیل حکومت و اجرای احکام اسلامی به خوبی فراهم می‌گشت. حضرت امام خمینی(ره) در همین رابطه می‌فرماید: «اگر برای هر دولتی برنامه‌ای است، برنامه رسول اکرم(ص) را می‌شود گفت همان سوره‌ای که در اوّل وارد شده است، آن برنامه‌ رسول خدا است: «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ … عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ»[۱۱۳] تمام انبیا موضوع بحث‌شان موضوع تربیت‌شان، موضوع علم‌‌شان، انسان است. آمده‌اند انسان را تربیت کنند. آمده‌اند این موجود طبیعی را از مرتبه طبیعت به مرتبه عالی مافوق‌الطبیعه، مافوق‌الجبروت برسانند».[۱۱۴]
دین پیامبر اسلام (ص) دین جدیدی برای هدایت بشریت بود و در زمانی ایشان به بعثت برانگیخته شدند،‌که شرک و جاهلیت سراسر شبه جزیره عربستان را فرا گرفته بود، بنابراین در اولین و مهمترین گام، ایشان باید جمعیت لازم برای تشکیل حکومت خویش در راستای تحقق فرامین خداوند را آماده می کردند و باور مرد
م را نسبت به دین جدید و احکام آن متقاعد می‌کردند. تغییر در محتوای باطنی اعراب سبب می شد تا آنها متوجه «الله» یعنی ایده آل مطلق شوند و در این هنگام با ابراز نارضایتی از وضع موجود، در کنار پیامبر (ص) برای رسیدن به وضع مطلوب تلاش کنند؛ تلاش عمومی که منجر به قدرتمند شدن مسلمانان شود.[۱۱۵]
ساختار مسلط بر جامعه ی جزیره العرب، ساختار قبیله‌ایی بود. نکته مهم در تجزیه و تحلیل جامعه‌ی جزیره العرب، چالش میراث قبیلگی سنت کهن عربی با ارزش‌ها و فرهنگ و حیانی رسول خدا (ص) است. نگرش قرآنی، ساختارهای عقیدتی، سیاسی و اجتماعی جامعه‌ی جاهلیت قبل از اسلام را به چالش عظیمی کشانید و انقلابی بنیادین در آن ایجاد کرد. [۱۱۶]
نبوت پیامبر اکرم(ص) و پیدایش دین جاوید الهی در شرایطی صورت گرفت که نه تنها جزیره العرب، بلکه مناطق مختلف زمین به اشکال گوناگون گرفتار جلوه‌های مختلف جاهلیت و فقر معنوی بودند. امیرالمؤمنین (ع) در این باره می‌فرماید: «خداوند پیامبر اسلام (ص) را هنگامی مبعوث کرد که از زمان بعثت پیامبران پیشین مدت‌ها گذشته و ملت‌ها در خواب عمیق فروخفته بودند، فتنه و فساد جهان را فرا گرفته و اعمال زشت رواج یافته بود، آتش جنگ همه جا زبانه می‌کشید و دنیا پر از مکر و فریب گشته بود، برگ‌های درخت زندگی به زردی گراییده و از میوه آن خبری نبود،‌ آب حیات فرو خشکیده و نشانه‌های هدایت کهنه و ویران شده بود، پرچم‌های هلاکت و گمراهی آشکار و دنیا با قیافه زشتی به مردم می‌نگریست در درونش وحشت و اضطراب و بر بیرون شمشیرهای ستم حکومت داشت.»[۱۱۷]
دعوت اولیه اسلام بر خلاف بسیاری از غلیان های اجتماعی که با هیاهو و فراخوان‌های وسیع و پر سرو صدا شروع شده و به زودی رها می‌شوند، در آغاز از خانه و اطرافیان پیامبر (ص) تجاوز نمی‌‌کرد، اما با قوت و در عین حال به تدریج ابتدا فکر ها و ذهن‌ها و نیز عواطف مخاطبان و سپس خانه به خانه و قبیله به قبیله، جزیره العرب را فتح کرد و از آنجا به سرعت به پیامی عالم گیر تبدیل شد. قرآن کریم رشد جنبش اسلامی را چنین توصیف می‌فرماید:
« مثل زراعتی است که اول فقط سبزه نازکی از آن از زمین بر می‌دمد، سپس خداوند آن را نیرومند سازد، آن گاه ستبر می شود‌، پس روی تنه خویش می‌ایستد و رشد و نمو سریع و سبزی و خرمی این زراعت موجب شگفتی همه کشاورزان می شود تا خداوند کافران و بدخواهان را به خشم آورد.»[۱۱۸]
یکی از اقدامات عملی رسول خدا (ص) در این زمینه، پر کردن خلاء افکار و ساختن بینش درست مردم بود. تعالیم حضرت همگی در مرحله اول ناظر به پایه ریزی استدلالی و محکم بناهای فکری مومنان به اسلام بوده است، ایشان در مهمترین اقدام مردم را به توحید دعوت می‌کند، « قولوا لا اله الا الله تفلحوا»[۱۱۹]، پیامبر اسلام (ص) با این سخن خویش، توحید را محور همه چیز قرار می‌دهد و به جنگ شرک می‌رود و بنیان اعتقادی مشرکین را مورد حمله قرار می‌دهد. ایشان در واقع با مطرح کردن اندیشه توحیدی به جنگ ولایت طاغوت می‌رود، و به مردم می‌فهماند که منشأ و اساس تمام بدبختیها دوری از خداوند و حول اله‌های متعدد قرار گرفتن است. رستگاری یعنی انتخاب توحید و پذیرش ولایت ربوبی خداوند است.« ربوبیت سوق دادن شی ء به سمت کمال و رفع کاستی‌های آن با آرایش و پالایش است و رب کسی است که شان او، هدایت اشیا به سوی کمال و تربیت آنها باشد و این صفت به صورتی ثابت در او باشد»[۱۲۰]
همه مخلوقات به جهت فقر و نیاز ذاتی نیازمند ربّ اند؛ ربی که غنی کامل باشد. انسان به جهت دارا بودن اختیار علاوه بر ربوبیت تکوینی به ربوبیت تشریعی نیز نیاز دارد؛ چه آن که نیاز ذاتی وجود اوست و اختیار نیز حیثی از وجود اوست. به همین جهت است که هر حقی و هر مشروعیتی از مبدأ ربوبی سرچشمه می گیرد ، چنان که این آیات مبین این حقیقت‌اند. « الْحَقُّ مِن رَّبِّکَ فَلاَ تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ »[۱۲۱] ترجمه: حق همه اش، از پروردگار تو است،‌پس از دو دلان وامانده مباش.
هدف از تشکیل حکومت، تکامل نوع انسان از توحش به تمدن است و این تکامل نیاز به ربوبیت دارد انسان در تشکیل حکومت و امر ولایت بدون ربوبیت حق تعالی راه به جایی نمی‌برد و تنها رب او در این مسیر خدای متعال است.
امر ولایت در آیات قرآن نیز به مبدأ ربوبی وابسته شده است. برای مثال حضرت یوسف علیه السلام، حکومت خود را از مبدأ ربوبی دیده و می‌فرماید: « رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ »[۱۲۲] ای پروردگار من به راستی که به من حکمرانی دادی.
یا در آیه ابلاغ نیز انزال ولایت را از ناحیه ربوبی می‌خواند. « یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَـآ اُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَّبِِّکَ»[۱۲۳]
ای رسول، آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده است (ولایت حضرت علی علیه السلام) را ابلاغ کن.[۱۲۴]
مهمترین هدف تمام پیامبران، توحید بوده است. همه پیامبران مردم را دعوت به توحید و دوری از شرک می‌کردند.
« وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّهٍ رَّسُولاً أَنِ اعْبُدُواْ اللّهَ وَاجْتَنِبُواْ الطَّاغُوتَ »[۱۲۵]
ترجمه: ما در هر امتی پیامبری را برانگیختیم تا مردم خدا را بپرستند و از طاغوت دوری جویند.
عمومیت دعوت انبیاء به توحید را می‌توان از خطاب به حضرت رسول الله (ص) دریافت . طبق این آیه همه انبیای قبل از پیامبر اسلام نیز مردم را به سوی توحید و دوری از شرک فرا می‌خواندند.
« وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِی إِلَیْهِ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ »[۱۲۶]
ترجمه: ما پیش از تو هیچ پیامبری را نفرستادیم، مگر اینکه به او وحی نمودیم که جز من معبودی نیست و تنها مرا پرستش کنید.
نکته مهمی که از آیه ۳۶ سوره نحل به دست می‌آید، این است که لازمه توحید، نفی طاغوتهاست. در کنار طاغوتها، توحید باقی نمی ماند. جامعه‌ایی که می خواهد به سوی توحیدی شدن گام بردارد، باید همه طاغوتها را نفی کند.[۱۲۷]
بنابراین پیامبر اسلام (ص) با نهادینه کردن اندیشه توحیدی در مردم ، به جنگ طاغوتها رفته بود، ایشان خوب می‌دانست که بهترین راهبرد برای رسیدن به اهداف متعالی اسلام و تشکیل حکومت بر مبنای دین، این است که اندیشه توحیدی را در جامعه نهادینه کند تا فرد فرد افراد جامعه پس از ساخته شدن در کارخانه آدم سازی با محوریت توحید، در راه این هدفهای والا جانفشانی کرده و در این راه از هیچ اقدام مثبتی دریغ نورزند. ایشان همواره در جهت تربیت انسان و اعاده کرامت از دست رفته انسان بر دو اصل تکیه می‌کرد:
۱-۱-۳-۲- اصل رهایی انسان از ذلت و خواری
جعفربن ابی‌طالب، از اصحاب برجسته پیامبر(ص) در مهاجرت مسلمانان به حبشه در مقام استدلال بر پذیرش اسلام و نفی آیین گذشتگان، به پادشاه می‌گوید:
«ما گروهی بودیم، نادان و بت‌پرست، از مردار اجتناب‌ نمی‌کردیم، همواره به گرد کارهای زشت بودیم، همسایه پیش ما احترام نداشت، ضعیف افتاده زورمندان بودیم، با خویشاوندان خود به ستیزه و جنگ برمی‌خاستیم. روزگاری به این منوال بودیم تا این که یک نفر از میان ما که سابقه درخشانی در پاکی و درستکاری داشت برخاست و با فرمان خدا ما را به توحید و یکتاپرستی دعوت نمود و ستایش بتان را نکوهیده شمرد و دستور داد در رد امانت بکوشیم و از ناپاکی‌ها اجتناب ورزیم و با خویشاوندان و همسایگان خوش‌رفتاری نماییم و از خون‌ریزی و آمیز‌ش‌های نامشروع و شهادت دروغ و نفله کردن اموال یتیمان و نسبت دادن زنان به کارهای زشت، دور باشیم. به ما دستور داد نماز بخوانیم، روزه بگیریم، مالیات خود را بپردازیم، ما به او ایمان آورده، به ستایش و پرستش خدای یگانه نهضت نمودیم و آنچه را حرام شمرده بود حرام شمرده و حلال‌های او را حلال دانستیم، ولی قریش در برابر ما قیام ناجوانمردانه نمودند و روز و شب ما را شکنجه دادند که ما از آیین جدید دست برداریم، بار دیگر سنگ‌ها و گل‌ها را بپرستیم، به طرف خبائث و زشتی‌ها برویم».[۱۲۸]
پیامبر اسلام(ص) با پیام «قولوا لااله الا الله تفلحوا» در صدد برآمد تا هر آنچه را که از انسان سلب اختیار و اراده و انتخاب فضایل انسانی می‌کند و هر آنچه را از کسب عقاید و حقایق و معارف حقه باز می‌دارد، نجات دهد تا از این طریق انسان بتواند لباس ذلت و خفت و بردگی را از تن بیرون آورد و بتواند آزاد، فکر و اندیشه کند و فطرت خفته خود را بیدار نموده و با این بیداری به حقیقت برسد و خود انتخاب‌گر راه حق و هدایت شود.[۱۲۹]
۲-۱-۳-۲- اصل برابری و تساوی
در زمان جاهلیت، افراد برتری و عظمت خود در جامعه را منوط به ثروت بیشتر و مقام حکومتی و امثال آن می‌دانستند. در آن دوران، لزوم وجود اختلاف میان ثروتمند و فقیر امری بدیهی و پذیرفته شده بود و این خود یکی از عوامل اصلی مخالفت سران جاهلیت با دعوت پیامبر اسلام(ص) بود.
نویسنده کتاب «خاتم پیامبران» در همین رابطه چنین می‌نویسد:
«محمد(ص) با این دعوت که میان فقیر و غنی تساوی برقرار می‌کرد و حتی در اموال ثروتمندان سهمی از آن تهیدستان قرار می‌داد، جلال و شوکت ثروتمندان آن قوم را خدشه‌دار ساخت و مراکز و سایه‌های قدرت آنان را به شدت تکان داد و آنان چنین احساس کردند که زمین در زیر پایشان در حرکت است، چه صاحبان اصل و نسب به اصل و نسب خویش بر دیگران برتری می‌جستند و بر این گمان بودند که تنها آنان صاحب‌ مجد و شرافتند و دیگر مردم در رتبه‌ایی پایین‌تر از آنان قرار دارند. بنابراین، ناگریز می‌بایست با این جریانی که به همراه دعوت به اسلام وارد جامعه شده است، به مقابله برخاسته و بدان اجازه داده نشود تا رشد یابد و روی پای خود بایستد و قدرتی شکل گیرد که همه آن شرافت موهوم و همه‌ آن سلطنتی که قریش از آن برخوردار بود و آن را از شرافتمندی سست بنیان گرفته بود، در هم فرو ریزد».[۱۳۰]
۳-۱-۳-۲- کرامت ارزشی
انسان
کرامت ارزشی انسان دغدغه و هدف اساسی سیره سیاسی پیامبر(ص) بود. نزد وی اگرچه برخورداری انسان از کرامت ذاتی هدف اولی بود اما آنچه مطلوب نظر وی بود و برای وی اولویت داشت، رسیدن انسان به جایگاهی که خدای برای او در عالم هستی به عنوان جانشینی خود بر زمین تعیین کرده بود و این امر از طریق به کارگیری رفتارهای سیاسی و حکومتی بود که حاصل هدف‌گیری و سیاست‌گذاری انسان و جامعه انسانی به سوی فضایل و ملکات نفسانی و رسیدن به قرب الهی و رضای خدا بود. قرآن کریم می‌فرماید: «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ»[۱۳۱] پیامبر(ص) در سیره حکومتی خود به دنبال رساندن انسان به چنین مرتبه‌ای از شایستگی بود و آنان که تحت رهبری سیاسی و الهی او قرار گرفتند دارای افکار و اندیشه‌های بلندی شده و نیز اعمالی کاملاً انسانی و برخاسته از کمالات الهی داشتند. انسانی که از کرامت ویژه برخوردار شد، دارای هدایت ویژه الهی گردید: «مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِی»[۱۳۲] و به درجاتی از اطمینان و آرامش رسید: «أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»[۱۳۳] و به راحتی می‌تواند مشکلات و مصایب را تحمل کند: «الَّذِینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِیبَهٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ»[۱۳۴].
در سیره حکومتی حضرت، انسان بعد از نجات از بندهای حقارت و بندگی و جهالت، به سوی حق و رستگاری هدایت می‌شود تا به حق‌تعالی برسد.[۱۳۵]
حضرت علی(ع) درباره تأثیر این سیاست نبوی(ص) یعنی احیاء و رساندن انسان به کرامت انسانی می‌فرمایند: «همانا خداوند هنگامی محمد(ص) را مبعوث فرمود که هیچ‌کس از عرب، کتاب آسمانی نداشت، و ادّعای پیامبری نمی‌کرد، پیامبر(ص) مردم جاهلی را تا به جایگاه کرامت انسانی پیش برد و به رستگاری رساند، که سر نیزه‌هایشان کندی نپذیرفت و پیروز شدند و جامعه آنان استحکام گرفت».[۱۳۶]
۲-۳-۲- رفتار پیامبر(ص) در مقابل قریش در مکه
پیامبر(ص) برای نهادینه ساختن نگرش توحیدی و تربیت انسان با مانع بزرگی یعنی قریش روبه رو بود. لذا برخورد پیامبر(ص) با قریش را ذیل راهبرد فرهنگی آوردیم. زیرا رهبر باید بتواند برای تحقق هر چه بهتر راهبرد خویش موانع را نیز از سر راه بردارد.
مونتگمری وات در مورد علت اصلی مخالفت قریش با پیامر اعظم (ص) می‌گوید:
« علت اصلی مخالفت، بی شک این بوده است که سران قریش دیدند، اذعان به پیامبری محمد (ص) پیامدهای سیاسی خواهد داشت. بنابر سنت دیرینه عرب‌ها، ریاست قبیله باید از آن مردانی باشد که بیش از همه از حکمت و عقل و حیطه و حذر برخوردارند. پس اگر اهالی مکه به پند و اندرزهای محمد (ص) گوش دهند، و در اداره امور خود پیرو ارشادات او باشند، چه کسی غیر از محمد (ص) حق دارد، آنها را راهنمایی کند»[۱۳۷]
سیره نویسان روایت کرده‌اند که ابوجهل و ابوسفیان و اخنس بن شریق مخفیانه برای شنیدن صدای پیامبر (ص) که شبانه در خانه خود قرآن می‌خواند، می رفتند. سپس با هم عهد کردند که از انجام چنین کاری باز ایستند. اخنس بن شریق صبح هنگام عصای خود را برداشت و به خانه ابوسفیان رفت، و گفت: ابا حنظله، نظرت راجع به آنچه از محمد (ص) شنیدی چیست؟ ابوسفیان گفت: ابا ثعلبه، به خدا قسم چیزهایی شنیدم که می‌شناختم، و می‌دانستم مراد از آنها چیست و چیزهای دیگری که نمی‌شناسم، و نمی دانم مراد از آنها چیست؟ پس اخنس گفت: من نیز قسم به آنکه به او قسم خوردی، همینگونه‌ام. سپس بیرون رفت و به خانه ابوجهل رفت‌، و به او نیز گفت: ابا الحکم ! نظرت در مورد آنچه از محمد (ص) شنیدی چیست؟ ابو جهل گفت: چه شنیدم؟ ما و خاندان عبد مناف بر سر بزرگی،‌با هم رقابت کردیم، آنها اطعام کردند، و ما نیز اطعام کردیم. با رو توشه مردم را برداشتند، و ما نیز برداشتیم. و بذل و بخشش کردند، و ما نیز کردیم. تا آنگاه که بر زانوهایمان نشستیم و همانند دو اسب شرط بندی گشتیم، گفتند: از ما پیامبریست، که وحی از آسمان برای او می‌آید. ما هیچگاه نمی توانیم به این امر دسترسی پیدا کنیم. به خدا قسم هیچ گاه به او گوش نخواهیم داد، و او را باور نخواهیم کرد، پس اخنس بن شریق برخواست، و رفت.[۱۳۸]
مخالفت قریش علتهای دیگری نیز داشت، از جمله: شگفتی مشرکان از توحید، رقابت طوایف قریش با بنی هاشم، ترس از دست دادن آرامش در مکه، تصور نادرست از نبوت، درخواست کارهای خارق العاده، جبر گرایی مشرکان، سرکشی در برابر حق[۱۳۹].
قریش دشمن اصلی پیامبر (ص) در کل دوران رسالت ایشان چه در مکه و چه در مدینه بود و برخورد پیامبر (ص) با قبیله قریش، که خود نیز از آن بود، با موانع و دشواریهای جدی مواجه بود. پیامبر (ص) برای غلبه بر این وضعیت که ریشه در پیوندهای استوار قبیله‌ای داشت، با مشکلات زیادی مواجه شد، ولی توانست با یک جهت گیری ک
املا عقلانی و واقع گرایانه به تدریج بر آنها غلبه کند. برخورد پیامبر (ص) با قریش در دوره مکه مبتنی بر سیاست تدافعی و اجتناب از هر گونه درگیری است که بتواند مانع از گسترش دعوت آن حضرت باشد. بنابراین، پیامبر اکرم (ص) دعوت خود را به طور پنهانی آغاز کرد.[۱۴۰] پنهانی بودن آغاز دعوت از جوانب مختلف قابل تعمق است. وجه بارز آن این است که پیامبر (ص) نمی‌تواند و نمی‌خواهد یک دفعه به آن ساختار قبیله‌ای نفوذ کند و بر آن هجوم برد. پیامبر اسلام (ص) اولین گام خود را در راه دعوت با توجه به میزان قدرت خود بر می دارد و این مرحله بنا به نقل اغلب تواریخ، حدود سه سال ادامه می‌یابد.
در آن برهه زمانی این روش برای تضمین دعوت ضروری بود تا مبادا در معرض مقاومت مسلحانه مخالفان قرار گیرد و در گهواره از بین برود. آری لازم بود که پیش از هر چیز، گروهی از مومنان از قبایل مختلف تشکیل و ماموریت حمل و دفاع از دعوت را بردوش گیرند. از سوی دیگر پیامبر (ص) نمی خواست نیروهای خود را بیهوده هدر دهد و تلاش ‌هایش را بی ثمر سازد و کار به پراکندگی مومنان و در نهایت به هلاکت آنها بینجامد. این دوره به منزله آمادگی و تربیت عقیدتی و روحی مومنان برای مقاومت و ایستادگی در مقابل تهدید آینده بود.[۱۴۱]
سخت گیریهای قریش زمانی آغاز شد که احساس کردند، دین جدید نه تنها اعتقادات آنان، بلکه منافع ویژه آنان را نیز نفی می‌کند و این به ویژه برای اشراف قریش علاوه بر خود قبایل قریش، سنگین آمد و پس از آشکار شدن اسلام در مکه و گرویدن شماری از جوانان‌،بردگان و حتی زنان به اسلام، رؤسای قریش عکس العمل نشان دادند و سخت‌گیری آغاز کردند. قریش خود پیامبر (ص) را در معرض استهزاء و تهمت قرار دادند. پیامبر اکرم (ص) در مقابل آزارهای روانی قریش مقاومت و ایستادگی فراوانی کرد. در عین حال، ساختار قبیله‌ایی حاکم در مکه و پیرامون آن، با اینکه حفاظتی برای تازه مسلمانها در مقابل دیگر قبایل ایجاد می‌کرد، موجب دست اندازی اشراف قبایل به زیر دست‌ها شد؛ چون قوت مناسبات خانوادگی از مرحله عشیره تا قبیله، همه را در چار چوب خاصی کنترل کرده بود. به طوری که گریز از آن امری دشوار و برای ضعفای قبیله‌ امری ناممکن بود. به همین دلیل، اشراف و بزرگان قبایل می‌توانستند، افراد ضعیف تر قبیله را به دلیل پشت کردن به آیین اجدادی و بی احترامی به پدران، مورد تنبیه و آزارهای شدید قرار دهند.[۱۴۲]
وقتی که آزارها و فشارهای مشرکین به اوج خود رسید، پیامبر (ص) برای حفظ یاران خود، دستور داد آنان به حبشه هجرت کنند. پیامبر (ص) حبشه را کاملا حساب شده برای هجرت انتخاب کرد. آن حضرت در دلیل انتخاب حبشه می فرماید: در آنجا پادشاهی است که در حق هیچ کس ظلم روا نمی دارد و آنجا سرزمین صدق و درستی است. مورخان یادآور شده‌اند که حبشه یکی از مراکزی بوده که قریش برای تجارت به آنجا می‌رفته‌اند، طبیعی است که حبشه سرزمینی آشنا بوده و در مقایسه با بلاد دیگر و حاکمان آنها، از موقعیت ممتازی برخوردار بوده است. در عمل نیز این مساله به اثبات رسید، زیرا نجاشی حاضر نشد تا مهاجران را به شهرشان بازگرداند.[۱۴۳]
یکی از نشانه‌های تدبیر خردمندانه و مدیریت قوی پیامبر (ص) این بود که خود ایشان، به دلائلی در مکه ماند و هجرت را به تاخیر انداخت: آن دلائل عبارتند از: الف) ملاقات با افرادی که از قسمتهای مختلف عربستان برای زیارت کعبه به مکه می امدند، و دعوت آنها به آیین حیات بخش اسلام که بیعت بزرگ جمعی از اهالی مدینه در عقبه اولی نمونه آن بود.
ب) سازماندهی مهاجرت گروهی از مسلمانان اولیه به کشور حبشه که آن را هجرت اول یا هجرت صغیر نامیده‌اند. این هجرت سبب رسانیدن ندای اسلام به آفریقا و تشکیل مرکزی در آن قاره گردید که صدای اسلام در آینده از آنجا به مناطق دیگر برسد؛ ضمن اینکه تجربه‌های زیادی نیز برای مسلمانان به همراه داشت.
ج) در زمان بیماری سرپرست و حامی پیامبر (ص) یعنی عموی بزرگوار ایشان، جناب ابوطالب، جمعی از قریشیان به نزد او آمده و تقاضا کردند که از برادر زاده‌اش محمد (ص) بخواهد تا از دعوت مردم به دین جدید، دست بردارد یا تخفیفی در این امربدهد، و آنان نیز در مقابل، هر چه می‌خواهند به او بدهند. لیکن، پیغمبر (ص) که در دعوتش ثابت قدم و استوار بود، در جواب آنان و خطاب به عموی ارجمندش فرمود: ای عم بزرگوار، اگر یک کلمه را بر زبان آورید، سروری و فرمانروایی عرب و عجم را به دست خواهید آورد. قریشیان با خرسندی گردنهای خود را به سمت پیامبر (ص) فراز کردند تا بدانند آن یک کلمه چیست، و یکی از آنان گفت: بسیار خوب، به جان پدرت ده کلمه می گوییم، حال به ما بگو که چه باید بگوییم، پیامبر فرمود: بگویید « لا اله الا الله» و آنچه جز خدای می‌پرستید، رها سازید. مشرکان قریش با شنیدن این سخن، از نزد ابوطالب بازگشتند و همانندی دنیای استکباری معاصر ما، غرور ناشی از احساس قدرت آنان را به بدکاری و عدم پذیرش حق وادار کرد، زیرا اگر به بندگی خدا اقرار می‌آوردند، دیگر نمی‌توانستند به دزدیها و استثمارشان ادامه دهند و ناچار می‌شدند از مقام و منصبهایی که با ستمگری و شرک ورزی به خدا تحصیل کرده بودند، دست بردارند، و از منافعی که از مسافرت اعراب ب
ه مکه و زیارت بتهای درون کعبه عایدشان می‌شد چشم بپوشند. با تامل در این حادثه، برای ما روشن می‌شود که رسول خدا (ص) در آن هنگام به آماده ساختن زمینه برای بر پایی دولت اسلامی وجهانی بر اساس توحید اهتمام می ورزید و این امر یکی از اصول مهم مدیریت آن حضرت بود.[۱۴۴]
بعد از هجرت مسلمانان به حبشه، قریش تصمیم گرفت قبیله بنی هاشم را به عنوان تنها حامی پیامبر (ص) تحت فشار بیشتری قرار دهد و از این روی، تصمیم گرفت آنان را تحت محاصره اقتصادی و اجتماعی قرار دهد. در مدت محاصره که در طی آن خاندان بنی هاشم در شعب ابوطالب جمع شده بودند، اختلاف نظر است. هدف قریش از این محاصره اقتصادی تحت فشار گذاشتن بنی هاشم برای تسلیم رسول خدا (ص) به آنان بوده است. ولی بنی هاشم برای دفاع از جان پیامبر (ص) ترجیح دادند مکه را ترک و در شعب قرار گیرند. دوران شعب ابوطالب دوران سختی برای بنی هاشم و مقاومت آنان بود که بنا به تعبیر حضرت علی علیه السلام برخی به خاطر دین و برخی هم به خاطر تبار این سختی را تحمل کردند.[۱۴۵]

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...