دیویی معتقد است بعضی چیزها برای مصرف ساخته می شوند مثل کاسه، قالیچه، خیلی از چیزهایی که امروزه برای استفاده ساخته می شوند ذاتاً اتفاق های زیبایی شناسانه ای نیستند ولی به یک اندازه با زیبایی و کارایی ارتباط دارند. دیویی از زیبایی شناسی تا جایی قدردانی می کند که آن هنر در محدوده هنر با کارایی و عملی قرار گیرد.
دانلود پایان نامه
معمولاً تفاوت بین هنر پاپ و هنر زیبا را در نیات مولف آنها می دانند هنر زیبا با یک تجربه زیباشناسانه و با تفکری بی تعصب صورت می گیرد ولی هنر مردمی با هدف دنیویی و سودمندگرایی انجام می شود و تفکیک این دو چون دقیقاً قابل تمایز نیست مشکل است ولی دیویی «هنر،زندگی در تجربه برای ساختن و درک کردن» می خواند و اینکه هنر، هنر است و این بر عهده درک کننده است که در مواجهه با آن چه ترجمه ای از آن بکند و تمام هنرها مستقیماً و آزادی خواهانه در جهت رشد و غنی کردن زندگی هستند و این رشد و غنی سازی کار تجربه است.
موقعیت هایی که می توانند جلوی لذت بردن از تجربه های زیبایی شناسانه را بگیرند توجه کردن فقط به سودمندگرایی است. دیویی معتقد است که موقعیت های سیاسی و اقتصادی در جوامع مدرن بیگانگی از کیفیت های زیبایی شناسانه کار و تولید را تشویق کنند او می خواهد که هنرمندان و بینندگان از بندگی سیستمی که آنها را از درک زیبایی شناسانه چه هنرهای خاص و چه هنرهای کاربردی محروم می کند آزاد بشوند.
در جهانی که ما زندگی می کنیم همه چیز قابل تحسین است تا زمانی که دچار بی نظمی بشود همه با نظمی که در آن است به راه خود ادامه می دهند و زمانی که این مشارکت بعد از یک دوره تحول و بهم ریختگی ایجاد شود ریشه در زیبایی شناسی دارد.طبق گفته دیویی پاسخ ما به نظم تولید شده توسط هنرمند ریشه در پاسخ به زندگی در جهان دارد که به صورت ذاتی بی نظم است و بصورت یکی شدن با محیط است که این یکی شدن به وسیله کارهای هنری تولید می شود تا احساس هماهنگی را تولید کند و این تصورات انسانی است که می تواند نظم را بر هرج و مرج تحمیل کند.دیویی ادامه می دهد هنگامیکه هنرمند به تجربه های دوره تحول از راهی متفاوت که به اتحاد ختم می شود اهمیت بدهد شروع به ترویج آن می کند آن هم به دلیل دادن آگاهی از تجربه و اتحاد است.
دیویی بی نظمی را برای همراهی تجربه نظم ضروری می داند. هنرمند می خواهد ریتم را به دست بیاورد که با حرکت از بین نظمی می تواند این کار را انجام دهد. دیویی می گوید که آثار هنری یک وجود ظاهری و خارجی و یک وجود باطنی دارند به زبان ساده تر آثار هنری که به صورت ساختمان، کتاب، مجسمه و … شناخته می شوند بخشی از این آثار هستند که جدا از تجربه انسانی هستند. در صورتی که بخش واقعی این آثار بخشی است که با تجربه در ارتباط است. خیلی از این آثار فرضیات خودشان را به علت تحسین که در طول تاریخ از آنها شده است دارند زمانی که یک اثر به عنوان کلاسیک شناخته می شود در حقیقت از وضعیت بشر و اثر و نتیجه منطقی انسان که از تجربه زندگی واقعی به وجود آمده است جدا می شود. زمانی که اثر هنری از وضعیت های منبع تولید و عملکرد جدا می شود دیواری به دور خود می کشد که مفاهیمی مبهم از تئوری های زیبایی شناسی که با آن روبرو هستیم منتقل می کند.
دیویی تصدیق می کند که هنر پالوده شدن و شدت گرفتن وجوه تجربه است و قصد دارد ارتباط مجددی ایجاد کند بین عنصر به عنوان موفقیت منحصر به فرد بشری و هنر به مثابه مواد و اهداف بشری مانند باقی فعالیت های روزمره بشر.
دیویی مطرح می کند که هنری جاودانه است که بتواند با مردمان آینده نیز به اندازه زمان خودش ارتباط برقرار کند برای مثال پارتنون برای اینکه جدا از تعصبات فرهنگی به عنوان یک تجربه خوشایند برای بشر در آمده است جاودان مانده است. به نظر دیویی عملکرد هنر تجربه است. تمام پروسه های تحقیق، دیدن، جستن قابل انتقال است برای گسترش دادن ارتباط با چیزی که به آن خوب یا درست می گوییم. انتقال تجربه زمانی اتفاق می افتد که مردم مفاهیم جدید را درک کنند. هنر انتقال دهنده پیغام هایی است که تحریک کننده زندگی هدف دار هستند.هنر ادراک را تغییر میدهد، جذابیت را افزایش می دهد و احساسات اخلاقی را در جهت پاس نقش ها و مسئولیت های اجتماعی به نمایش می گذارد. هنر را با توجه به سمبل هایی که ورای وجود شخص است درک را عمیق می کند. هنر بیانی از اشتیاق و آرزو در جامعه است و وسیله ای برای از بین بردن تعصب است هنر بیان کننده تجربه جهانی است.
تجربه همیشه مسئله مرکزی دیویی بوده است. تأثیر متقابل شخص و محیط همواره بوده و ادامه دارد. هنر و تراوشات هنرمند پاسخی است به انرژی هایی که از محیطش دریافت می کند او به این انرژی ها برای اینکه راضی کننده و اتحادپذیر بشوند شکل می دهد. چیزهایی که ما به آن تصور و تخیل هنرمند می گوییم در حقیقت توانایی او در انتقال ارزش ها از یک تجربه به تجربه دیگر و چسباندن این ارزش ها به چیزهای عادی زندگی ما و تبدیل کردن آنها به چیزهای مهم با بینش تخیل گرایانه اش است.
دیویی ادعا می کند که انسان ها طی تأثیر متقابل با محیط ذخایر تجربی آن را پذیرا است و بازتاب دهنده و سازمان دهنده روزانه اتفاق ها و اثرشان و تفسیر کننده مجدد اطلاعات است.
کار هنری به تنهایی داستان کاملی نیست بلکه یک وابستگی قدیمی به تاریخ دارد. هنرمندان چیزهایی که فراتر از داده های بی واسطه به آنها هستند را تصدیق می کنند. کار هنری در طی شکل گیری عکس العمل بیننده ها در سرها، کلمات و عملهایشان ساخته می شود. تجربه قابل تحصیل بخشی از زنجیری است که توانایی تجربه بیشتر را افزایش می دهد و یا دانش چیزهای دیگر را. انتقال ناگهانی تجربه زمانی اتفاق می افتد که بیننده گسیختگی از دنیای خاکی و مفاهیم دنیوی را که رسم می شوند یا فهمیده می شوند را تجربه کند.تحقیق، جستجو را گسترش می دهد و معانی را باز زنده می کند و مانع جدا شدن از ارتباطات سنتی می شود که امروزه ما دچار آن هستیم. تجربه به خودی خود تنها است ولی بعداً به جریان سابق زندگی روزمره بر می گردد و به آن معنی و مقصود جدید می دهد. این استقرار مجدد هنر را دیویی در یک فهم همه جانبه از همه انطباقات بی ارتباطی ها و بی تعادلی ها که «هرج و مرج را در جامعه و فرهنگ کاهش می دهد» بدست آورد. در تحصیل دموکراسی دیویی راه خودش را پیش می گیرد و به مردم می گوید که «تغییر را بپذیرند و در شکل دادن و هدایت کردن این تغییرات سهیم شوند.»دیویی با تجربه زیباشناسانه به عنوان نمونه خود «با دید پراگماتیستی» زندگی های غنی را پیش بینی کرد.
هنرمندان به زندگی با پرورش بینش هایشان پاسخ می دهند: زمان احتیاج است برای شخص تا ارتباط بین تجربه زیبایی شناسانه با زندگی معمول و روزمره را آشکار کند.
دیویی درخواست «معیار عینی ارزش ها» برای ارزش گذاری و بررسی تجربه زیبایی شناسی را تشویق می کند و معتقد است که در مدارس زنده شوند و گسترش داده شوند تا نقطه نظرهای تشویق کننده خیال بافی دانش آموزان برای توانایی “Landscape” گسترش داده شود. این موضوع آگاهی های اجتماعی و احساس مسئولیت یک نفر را برای تفکر معانی و تأثیرات متفاوت حرکت می دهد.
دیویی اظهار می کند که هنر به ما روح می بخشد و ما را از سکون و روزمرگی رها می کند و ما را قادر می کند که خودمان را فراموش کنیم و خودمان را در لذت تجربه جهان اطرافمان در کیفیت ها و فرم های متنوع پیدا کنیم و این آمادگی همه جانبه آگاهی ما را آماده ابتکار و عمل می کند.
باربارا هاپورت تجربه هایش در مجسمه هایش وجود دارد مانند گفته دیویی که جهان برای کسی کامل است که عمل می کند و مورد عمل واقع می شود. باربارا زندگی را در تأثیر متقابل با مکان ها، استفاده از مواد و دوستی با هنر انتقال می دهد.هنر در کمال، اتحاد احساس و تجربه تجسم پیدا میکند و مردم را برای دیدن رازهایی که در آثارش و در هنر دوباره خلق شده اند دعوت می کند. باربارا اشخاص را با مکان ها پیوند می دهد. مفاهیم مقدس بودن و اتحاد آثار او را تعریف می کند او نشان می دهد که چیزهای معمولی با پیوند با او چگونه خاطره ساز می شوند. توجه او به ارتباطات نتیجه نگاه اوست که باعث جرقه زدن معانی می شوند. (Hepworth, 1970,87)
در کتاب هنر همچون تجربه دیویی معتقد است که «آژیر کشیدن و صدای یک ماشین آتش نشانی» تجربه ای کامل و در نتیجه اثر هنری می دارد. او یک اثر هنری را به یک گپ دوستانه و صمیمی تشبیه می کند که در آن هر دو طرف گفتگو چنان با هم متحد میشوند که جز همدلی چیزی نمیماند.
او معنی خارجی و فرعی تجربه را به عنوان نتیجه استفاده مفید و خارجی شیء مطرح می کند برای مثال چکش برای ما به معنی تمام کارهایی است که چکش می تواند انجام بدهد. و اگر روزی دیگر چکش به درد ما نخورد بعد از آن چکش معانی ذاتی را حمل می کند که دیگر با سودمندی آن یا معنای خارجی و فرعی آن ارتباطی ندارد.
دیویی اشیاء و رویدادها را قابل تغییر در نظر می گرفت. برای اشیاء و رویدادهایی که اتفاق می افتد وابستگی به یکدیگر وجود دارد و این وابستگی در اصطلاحات ومعانی که ما برای آنها ایجاد می کنیم مشاهده می شود.
دیویی در کتاب هنر همچون تجربه خود می نویسد: «یک هنرمند در فرایند کارش بوسیله فهم ارتباط بین چیزی که آن لحظه انجام می دهد و چیزی که بعداً می خواهد انجام دهد کنترل می شود… او باید همه خصوصیات ارتباط کاری که در حال انجام آن است با همه کلیتی که قصد تولیدش را دارد ببیند.»(Dewey,1934,47)
دیویی در مورد واژه “Esthetic” معتقد است که «ترکیب کننده مرکزی تجربه درست است» وی می نویسد: «esthetic مزاحمی در تجربه نیست که از خارج آمده باشد، چه از راه خوشگذرانی بیهوده یا ایدهآل متعالی، بلکه ویژگیها و خصوصیات روشن شده و تشدید شدهای است که به هر تجربه کامل و نرمالی تعلق دارند.»(Dewey,1934.48)
در جایی دیگر دیویی متذکر می شود که «تولید هنرمند برای اینکه هنری بشود باید «محبوب» باشد و بایدبه موضوعی که در آن مهارتی بکار می گیرداهمیت بدهد.» (Dewey, 1934,.49)
دیویی در بحث در مورد شکل دهی اثر هنری نظریاتش را این طور بیان می کند: «هنرمند تا زمانی که در درک به وسیله چیزی که انجام می دهد خشنود است به شکل دهی و شکل دهی مجدد ادامه می دهد. و هنگامی که نتیجه آن تجربه خوبی است درست کردن به پایان می رسد و آن تجربه فقط به صورت ذهنی و خارج از داوری ایجاد نمی شود بلکه تجربه با معطوف کردن و جهت دادن درک است که ایجاد می شود.» (Dewey, 1934, 51)
دیویی ادامه میدهد که «به علت ارتباط بین چیزی که انجام شده است و واکنشی که در حال انجام شدن است، احساسات بلافاصله ای از چیزها در درک وجود دارد که اینها به صورت ارتباط با همدیگر یا مغایرت با هم هستند و این ارتباطات به صورت تقویت کردن و محکم کردن یا به صورت مداخله و دخالت کردن هستند.» (Dewey, 1934,52)
دیویی در مورد کار واقعی هنرمند در طی آشکار کردن در زمان می نویسد: «کار واقعی هنرمند ساختن تجربه ای است که در ارتباط و نتیجه منطقی درک در طی حرکت است که این حرکت با تغییر پایدار و ثابت در طی پیشرفت خود است.» (Dewey, 1934, 53)
دیویی درباره انگیزه و مقاومت معتقد است که: «تنها راهی که می تواند از ذات و هدف آگاه باشد بوسیله از میان برداشتن موانع و معانی بکار گرفته شده است… بدون مقاومت در مقابل محاصرات کسی نمی تواند از خود آگاه شود، این مسئله مقاومت احساسی با خود همراه دارد، فقط مقاومت است که به طور کامل تولید خشم و غضب را بی نتیجه و خنثی میکند. اما مقاومتی که تولید کنجکاوی و نگرانی میکند، زمانی که غلبه میکند و مورد استفاده قرار میگیرد منجر به ترفیع و صعود میشود.» (Dewey, 1934, 62)
در ادامه می نویسد: «مقاومت و پافشاری در مورد تبدیل جهت عمل به عکس العمل، چیزی که باعث این چرخش می شود ارتباط موقعیت های بازمانده با چیزی است که متصرفات خودش است به عنوان کاری در خاصیت تجربه های پیشین است.» (Dewey, 1934.62)
دیویی معتقد است که: «نقطه اتصال جدید و قدیم (نو و کهنه) فقط ترکیب نیروها نیست بلکه خلق دوباره ای است در انگیزه های امروز که فرم ها و استواری زمان گذشته و «ذخیره» را می دهند، مواد به طور دقیق دوباره ساخته می شوند و زندگی و روح نو برای دیدن وضعیت جدید داده می شود.» (Dewey, 1934.63) دیویی در بیان شور و هیجان این طور می نویسد: «هیچ بیانی بدون شور و هیجان وجود ندارد.» (Dewey, 1934.64) در جای دیگر این کتاب می نویسد: «زمانی که شور و هیجان در مورد اهمیت موضوع عمیق می شود، این ذخیره گرایشات و معانی که نتیجه تجربه های پیشین است به جنبش در می آورد و زمانی که آنها به سوی فعالیت تحریک می شوند، تبدیل به تفکرات آگاه و احساسات و تصاویری که احساسات را بر می انگیزند می شوند. قرار گرفتن روی آتش بوسیله تفکر یا احساس الهام بخشیدن صورت می گیرد. چیزی که بر می افروزد باید خودش را نیز بسوزاند و تبدیل به خاکستر شود و یا باید خودش را تحت فشار تبدیل به ماده ای کند که ماده ناپخته قبلی را به محصول شناخته شده تبدیل کند.» (Dewey,1934.68)در ادامه می گوید: «برای ایجاد شور و هیجان ناگزیر و واجب است که چیزی با اهمیت و بدون قطعیت برای محکم کردن وجود داشته باشد.»(Dewey, 1934,69)
«منحصر به فرد، شخصیت کپی نشده وضعیت ها و رویدادهای تجربی احساس را اشباع می کند که این باعث فراخواندن می شود.»«بی واسطگی و فردیت، ویژگی هایی هستند که به هم چسبیدگی هستی و وجود را مشخص می کنند؛ معنی، ذات، محتوی از چیزی است که از گذشته در خود جا داده است.» (Dewey, 1934,74)
«خودبخودی و ناگهانی، نتیجه دوره های طولانی فعالیت است نه دقیقاً در همین لحظه؛ حتی انفجار آتشفشان متضمن بهم فشردگی دوره های طولانی پیشین است و زمانی که انفجار گداخته داغ و سنگ های جدا شده و خاکسترها را به مسیرهای دور میفرستد اشاره به تغییر شکل و دگرسازی مواد خام اولیه دارد.» (Dewey,1934, 75)
«تلاش و«خواستن و دانستن» بخودی خود هرگز به هیچ چیز تولد نمی دهد مگر اینکه مکانیکی و غیر فکری باشد که کارکرد آنها ضروری است. اگر همه معانی می بایست به طور کافی به وسیله کارها بیان می شدند، هنر نقاشی و موسیقی به وجود نمی آمدند.» (Dewey, 1934.77)
در ادامه می نویسد: «بیشترین کمبود برای هنرمند شدن آغاز و دریافت احساس نیست و مهارت تکنیکی در اجرا نیز نیست. بلکه این ظرفیت کار ایده مبهم و احساس ورای اصطلاحات تعدادی واسطه و میانجی شناخته شده است.» (Dewey, 1934.78)
جان دیویی در مورد ارتباط پذیری می نویسد: «بی علاقگی به پاسخ گویی به بیننده بی واسطه ویژگی ضروری برای همه هنرمندانی است که چیز جدیدی برای گفتن دارند. آنها به وسیله عقیده عمیقی که دارند به اینکه فقط چیزی می توانند بگویند که باید بگویند و مشکل با کار آنها نیست بلکه با آنهایی است که چشم دارند ولی نمی بینند، گوش دارند ولی نمی شنوند، تحریک می کنند و روح میبخشند و اینکه ارتباط پذیری هیچ ارتباطی با شهرت ندارد.» (Dewey, 1934.109)
دیوی درباره جنس و فرم اثر هنری این طور می نویسد: «هنرمند اینکه کجا دارد می رود را به دلیل چیزهایی که در گذشته انجام داده است پیدا می کند و این تحریک اصلی و حرکت تعدادی ارتباطی با دگرگونی های متوالی و پی در پی جهان امروز است. آن بیان اهمیت رسیدن او به جایی است که کامل بودن را مطالبه می کند و این چهارچوبی را ایجاد می کند که عملکردهای اضافی را محدود می کند. به عنوان تجربه دگرگونی اهمیت هدف و سوژه به جنس و ماده، کار پیشرفت های هنری، حوادث، صحنه هایی که قبلاً شکل گرفتند به دلیل پایین بودن جذب مواد کیفی که هیجان اصلی را بر می انگیزد دور ریخته شوند و دیگران جای آنها را بگیرند.» (Dewey, 1934.116) در جایی دیگر مینویسد: «فاکتورهای طرح هنرمندانه، صمیمیت ارتباطاتی است که اجزاء را کنار هم نگه می دارد.» (Dewey, 1934,121) «در کار هنر، ارتباطات را جدا از ارتباط آنها از بازتاب های قبلی نمی توان خطاب کرد… کار هنر زمانی که بصورت جدا وجود دارد، مانند رمانی که طرح (plot) آن روی حوادث و شخصیت ها قرار گرفته بجای آنکه ارتباطی پویا بین آنها برقرار کند، از درجه هنری پایینی برخوردار است.» (Dewey, 1934,121)«تنها زمانی که بخش های سازنده کل تا پایان همکاری دارند به سوی تجربه آگاه می روند، طرح و شکل می دهند و روی کار قرار گرفتن را رها می کنند و فرم می گیرند.» (Dewey, 1934,122)
«کیفیت مفهوم حمل کننده معانی است، نه مانند وسیله نقلیه ای که کالا را حمل می کند بلکه به عنوان مادری که بچه اش را حمل می کند زمانی که نوزاد بخشی از وجود اوست.» (Dewey, 1934,123) دیویی در مورد تعریف طبیعی فرم می نویسد: «فرم ممکن است به عنوان عملکرد نیروهایی که تجربه رویداد، شیء، وضعیت را برای تکمیل اجزاء خودش به صورت کامل حمل می کند شناخته شود.» (Dewey, 1934,142)
دیویی در مورد انرژی نیز در بخشی از کتاب صحبت کرده است او می گوید: «راهی است که یک چیز برای به حساب آمدن با آن ارتباط پیدا میکند.» (Dewey, 1934,180) و جایی دیگر می گوید: «یک ملودی ریسمانی عصبی است که در زمان گسترش می یابد.» (Dewey, 1934,191)
دیویی مواد ذاتی هنر این طور می نویسد: «کیفیت شهود شده «ارتباط اجزاء و قسمت ها در نتیجه حس کلی است» یادبودی، منتظر، حیله گر و اخطار کننده است.» (Dewey, 1934,200)
او می نویسد: «ما گمان می کنیم که تجربه نیز مدهای شناخته و تعریف شده ای مانند چیزهایی که برای ما مورد اهمیت است دارد. اما هر تجربه ای هر چه قدر هم معمولی و عادی، یک وضع ظاهری و مقام کلی غیر قطعی و نامعین دارد. چیزها، اشیاء فقط نقاط مرکزی در این جا هستند و الان در کل بسط داده می شوند و به صورت غیر قطعی و نامحدودی بسط می یابند … این جا پیوستگی و همبستگی مرموزی وجود دارد با کلمه «شهود یا بصیرت» و هر تجربه ای که مرموز به نظر می آید در درجه ای که با حس هایی که به صورت نامحدودی در حال گسترش هستند شدت می یابد، که ممکن است این تجربه ای از یک ابژه هنری باشد.» (Dewey, 1934,201)
دیویی در مورد medium یا واسطه این طور می گوید: «برای واسطه حساسیت وجود دارد زیرا واسطه جوهر اصلی خلق هنری و درک تجربه است.» (Dewey,1934, 207)
«واسطه یک میانجی است. این واسطه بین هنرمند و درک کننده یا مخاطب آن قرار دارد. مسئله مهم برای تئوری هنر اتحاد و یگانگی تحت تأثیر مواد مخصوص به عنوان واسطه است. بوسیله سرشت و فطرت، یا شاید بوسیله طبیعت همه ما هنرمند هستیم. ولی کمبودی که داریم توجه ای است که هنرمند در اجرا دارد. برای هنرمندان قدرتی وجود دارد برای درک کردن و به تصرف در آوردن ماده و تبدیل آن به یک واسطه قابل اعتماد و معتبر و صحیح برای بیان. در صورتی که بقیه ما احتیاج به کانال ها و مواد زیادی برای بیان چیزی که می خواهیم بگوییم داریم هنرمند به وسیله انتخابی خودش و ماده مربوط آن می چسبد و بنابراین ایده به صورت منحصر و احساس متمرکز در زمینه های واسطه به صورت خالص و شفاف در می آید. او به دلیل استقامت و سخت گیری مشتاقانه بازی میکند.» (Dewey, 1934.208)
«هنرمند به وسیله واسطه های خود درست می بیند و احساس می کند و به این دلیل است که درک عملکرد رقابت درست تجربه را. بقیه در نگاه به تصویر و گوش دادن به موزیک تعصبی را با خود می برند که از درک گیج و مسدود سرچشمه می گیرد.» (Dewey, 1934,208)
«هنرمندان تأثیرات را به وسیله فرمان واسطه مفرد و تنها خلق می کنند. استفاده هنرمندانه از واسطه به این معنی است که وسایل بی ربط بیرون نگه داشته می شوند و یک کیفیت حسی متمرکزانه و شدید استفاده می شود.چیزی که یک ماده را تبدیل به medium یا واسطه می کند این است که برای بیان معنی بکار برود که در حالت فیزیکی معمولی که وجود دارد قادر به بیان آن معنی نباشد معنی که به واسطه حضور فیزیکی نیست بلکه چیزی است که بیان می شود.» (Dewey, 1934,209)
دیویی در مورد قسمت های مختلف کار هنری صحبت کرده است او در این باره مینویسد: «تجربه های آشنای ما- که همه آنها برای ما بجز آنکه ترکیب شده اند به وسیله قسمت هایی که آنها خودشان جدا از کل معنی دارند معنی ندارند، به طور خلاصه- هیچ ارتباط معنی داری نمی تواند وجود داشته باشد مگر اینکه از منفرداتی ساخته شده باشد که آنها معنی دار باشند.همه قسمت های کار هنری دارای پتانسیل هستند…. مستعد پذیرش دریافت های متفاوت نامحدود است.» (Dewey, 1934,213) «در نگاه به یک کار هنری می بینیم که به چه خوبی قواعد قطعی مراعات شده اند و قوانین برای کم کردن درک پیروی می شوند. اما برای کوشیدن برای ثبت کردن راه هایی که موقعیت های حتمی کامل هستند، مانند اساسی که به وسیله رسانه ساخته می شود معنی پیدا می کند. برای هر هنرمند به انجام رساندن و عملکرد و موفقیت در راه خود اوست و هرگز کاملاً خودش را در کارهایش نباید تکرار کند.» (Dewey, 1934,213)
«هنرهای زیبا کیفیت همه چیزهایی که ما تجربه می کنیم بیان می کنیم با انرژی بیشتر و وضوح بیشتر از آن چیزی که استخراج شده اند، جستجو می کند و استخراج می کند.» (Dewey, 1934,214) «کارهای هنری فضا را به عنوان فرصتی برای حرکت و عمل بیان میکنند. این اهمیت تناسبات احساس کیفی است.» (Dewey, 1934,277) «فرض عناصر و سازگاری اعضا در یک کل عملکردهایی است که زیرکی و بینش را تعریف می کند: قابلیت فهم یک کار هنری بستگی به ارائه معنی که فردیت قسمت ها را منتقل کند دارد و ارتباط آنها در یک کل ارائه جهت داری برای تربیت گوش ها و چشم ها در درک و فهم باشد.»(Dewey, 1934,221)
«مهم ترین چیز این است که یک کار هنری واسطه خودش را حداکثر و بیشترین بکار گیرد- زمانی واسطه مطرح می شود که به عنوان وسیله بیان استفاده بشود. وابستگی مواد طبیعت و بشر برای اشاره به ابدیت متعدد و گوناگون است. هر زمانی که هر ماده ای واسطه ای برای بیان ارزش خودش در تجربه، منظور ارزش احساسی و تصویری است، به ماده ای برای کار هنری تبدیل می شود. کوشش پایدار هنر این است که موادی که در یک تجربه معمولی و عادی لکنت دارند یا لال هستند را به رسانه شنوا و واضح برگرداند. این را به خاطر داشته باشید که هنر خودش کیفیت عمل چیزهایی که انجام می شوند را مشخص می کند و تفکیک می دهد، همه کارهای هنری معتبر در درجه خاص خودشان از زمان تولید هنر جدید هستند.» (Dewey, 1934,237)
جان دیویی در مورد هنر و ارتباط نیز در این کتاب نظریاتی ارائه داده است از آن جمله در بخشی از کتاب می نویسد: «هر هنری به علت اینکه بیان می کند ارتباط برقرار می کند… ارتباط فرایندی است که چیزهایی که تا آن زمان تنها و مجزا بوده است را مشترک می کند و مشارکت خلق می کند، بخش معجزه این موفقیت این است که، ارتباط ایجاد می شود، انتقال معنی تجربه کسی که بیان می کند به خوبی برای کسانی که تجسم می بخشند و معنی می دهند.»(Dewey, 1934,253)«بیان هایی که هنرها تشکیل میدهند ارتباط در فرم خالص و آلوده نشده آن هستند. هنر موانعی که هستی و جوهر بشر را جدا میکنند را می شکند آنهایی که در وابستگیهای عادی روزمره و سدهایی که نشت ناپذیر هستند.» (Dewey, 1934,214)«در یک تجربه، چیزها و رویدادها با جهان وابستگی دارند، فیزیکی و اجتماعی، در زمینه بشری که وارد می شوند دگرگون می شوند، در طی اینکه زندگی خلق می شود و معامله و مقاربت خود با چیزهایی که در گذشته خارجش بودند تغییر می دهد و پیشرفت می کند.» (Dewey, 1934,257)«تجربه به صورت چیزی فرض می شود که منحصراً در درون شخص یا ذهن یا آگاهی اتفاق می افتد. فقط ارتباطات خارجی برای صحنه قابل رویت است که برای قرار گرفتن اتفاق می افتد. بعد از آن بیان های روانشناسانه و پیشرفت های تدریجی به این موضوع که عملکردهای یک زندگی، زندگی را بر محیط های طبیعی آن خلق می کند اعتقاد ندارند. زمانی که پیوند شخص با جهان قطع می شود، بعد از آن همچنین راه های مختلفی که شخص برای ایجاد ارتباط واحد با جهان متقابلاً اثر می گذارد بر جهان به سوی خرده های جدا شده حس ها، احساس ها، آرزو، دانستن، هدف، اراده به جای ارتباط اصلی و حقیقی بین شخص و جهان که به واسطه عمل متقابل کاری که انجام می دهیم و کاری که روی ما انجام می شود که به صورت مداوم و متنوع اثر متقابل شخص و محیط است سقوط می کنند.» (Dewey, 1934,257)
دیویی در جاهای مختلفی در مورد تعصب صحبت می کند در صفحه ۲۵۹ کتاب می نویسد: «تعصب، عقیده از قبل تشکیل شده و گرایشات بومی تجلی آرزو در قضاوت آنقدر وسعت دارند که دردهای ویژه ای برای آگاه شدند از آن باید کشیده شوند زیرا آنها ممکن است محو شده باشند به راحتی دیده نشوند.»
دیویی مجدد در مورد تجربه می نویسد: «تجربه ای حقیقی است که فاصله شخص و ابژه در آن وجود ندارد، تا زمانی یک تجربه حقیقی است که موجود زنده و محیط مشارکت کنند برای بنا نهادن یک تجربه در اینکه این دو کاملاً کامل هستند، هر کدام ناپدید بشوند.» (Dewey, 1934,259)
«هرگاه هر شخصی یا چیزی در نتیجه منطقی یک عمل کاری رویش انجام شد یا متحمل چیزی شد، یک شخص اصلاح شده است. تغییر و تبدیل ماوراء آنسوی فراگیری مهارت و استعداد فکری بیشتر و بزرگتر ادامه پیدا می کند. گرایشات و علایق برای اینکه در خودشان ته نشین معانی چیزهایی که انجام شده یا در حال انجام شدن است را مجسم کنند، ساخته می شوند. این سرمایه گذاری و حفظ کردن معانی بخشی از شخص می شود. در این حس ذاتی، ذهن پس زمینه را فرم می دهد تا هر تماس جدید با محیط اطراف طرح ریزی شود، هنوز «پس زمینه» کلمه خیلی انفعالی است تا زمانی که ما به خاطر آوریم که این فعال است و در طرح ریزی چیزی جدید و به طور مثال تشبیهی و نمونه سازی، از هر دوی پس زمینه و چیزی که در آن است و خلاصه شده است وجود دارد.» (Dewey,1934,259) «شکل گیری بومی هنرمند به وسیله احساسات عجیب و غریب به تعدادی از جنبه های جهان چند شکلی طبیعت و بشر و به وسیله اصرار کردن به ملاحظه کردن به وسیله بیان در واسطه ترجیح داده شده نشان داده می شود.» (Dewey, 1934,276)همانطور که در بالا گفتیم دیویی به طبیعت بومی هنرمند نیز می پردازد و در جایی دیگر می نویسد: «هر سنت بزرگی خودش عادت سازمان یافته ای از بنیادها و روش ها و دستورها و مفاهیم است. زمانی که این عادت به سرشت و طبیعت بومی و ساختمان طبیعی داخل می شود به صورت جزء ترکیبی ضروری ذهن هنرمند در میآید.» (Dewey, 1934,276)«این پس زمینه و وابستگی به آن فاکتور ضروری در دید اصلی و بیان خلاق است. مشکل مقلد دانشگاهی این نیست که به سنت وابستگی دارد، بکله این است که قبل از آن به ذهنش وارد نشده است، به ساختار راه های خودش برای دیدن و ساختن وارد نشده است. بلکه بر سطح مانده است مانند فوت و فن تکنیک ها یا پیشنهادهای فرعی و خارجی و انجمن ها برای اینکه کار شایسته را انجام دهد.» (Dewey, 1934,277)
دیویی اصطلاح “Readjustment” را مطرح می کند و می گوید: «همیشه در تغییر سریع، به علت اینکه مکانی مشخص می شود که حالت شکل گرفته و وضعیت بلافاصله لمس می شود و متقابلاً اثر می کند، readjustment مداوم شخص و جهان در تجربه است.» (Dewey, 1934,.277)
«readjustment در آگاهی، تأثیر ناگهانی توسط معانی هماهنگی سریع و غیرقابل پیش بینی است که در تابش ناگهانی آن است، مانند برق و نور الهام، و در حقیقت این بوسیله دوره نهفتگی طولانی و آرامی مهیا شده است. آگاهی از مواقع اتحاد کهنه و نو، پس زمینه و پیش زمینه، فقط به وسیله تلاش به انجام می رسد و ممکن است تا مرحله درد نیز امتداد بیابد.» (Dewey, 1934,277)
همانطور که می بینید دیویی به مبحث «پس زمینه» خیلی توجه می کند و اثر آن را در نوشتار وی میبینیم. او در جای دیگری از همین کتاب می نویسد: «معانی سازمان یافته پس زمینه وضعیت جدید را از حالت مبهم و نامفهوم به سوی شفافیت و درخشانی دگرگون می کند.» (Dewey, 1934,277)
دیویی در مورد ساختن اثر هنری می نویسد: «به علت اینکه علاقه نیروی پویا در انتخاب و سرهم کردن مواد است می تواند انرژی متمرکز و نیرو به جلو ایجاد کند.» (Dewey, 1934,277)«برگزیدن و معین کردن کیفیتی است که روح می دهد و نفوذ می کند در همه فرایندهای ساخت و تولید و مشاهده. این راهی است برای دیدن و احساس کردن چیزها به عنوان ساختن یک کلیت کامل.» (Dewey, 1934,278) دیویی در مورد تصور و تخیل نیز بسیار صحبت کرده است. در صفحه ۲۷۸ از کتاب هنر همچون زیبایی می نویسد: «همیشه مقداری ماجراجویی در برخورد ذهن و جهان وجود دارد، و این ماجراجویی در اندازه و میزان خود تخیل و تصور است.» (Dewey, 1934,278)«تاریخ علم و فلسفه به خوبی که هنرهای زیبا و واقعیت آن را ثبت کرده است این است که محصولی که دارای قوه تخیل زیاد است در ابتدا محکوم عموم است.» (Dewey, 1934,280)دیویی در مورد فلسفه و هنر می نویسد: «فلسفه می گوید که تعجب را آغاز و فهمیدن را پایان دهیم. هنر از چیزی که فهمیده می شده است رخت بر بسته است و به تعجب و حیرت پایان داده است.» (Dewey, 1934,281)در ادامه در مورد تخیل مینویسد: «کار هنری فقط محصول تصور و تخیل نیست، اما با دخالت قوه تصور بیشتر از قلمرو تجربه های جسمانی چیزی که برای متمرکز کردن و توسعه دادن تجربه بی درنگ و بلافاصله است را بکار میاندازد.» (Dewey, 1934,285)

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...