عدهای جان دیویی فیلسوف پراگماتیست آمریکایی را بزرگ ترین و پرکارترین اندیشمند این حوزه دانسته اند. باید بگوییم دیویی نتیجه منطقی جریانی است که با داروین، امرسن، پیرس و جیمز آغاز شده است.جان دیویی رهبری پراگماتیسم های آمریکایی را به عهده داشت که این دیدگاه دوآلیسم پدیدارشناسی و متافیزیک فلسفه مدرن را رد می کرد و باعث رشد هماهنگ شدن و سازمان دهی بشر با محیطش می شد.دیویی معتقد به فرضیه تکامل معروف انگلیسی و تئوری انتخاب طبیعی بود که بر تفکرات او تأثیر گذاشت و او به تعامل بین سازمان بشری و محیطش در زمانی که سئوال های قابل ملاحظه ای در روان شناسی و تئوری دانش وجود داشت اهمیت می داد.
برج سیلوستر موریس فیلسوف آلمانی تربیت شده هلگی ها به دیویی مدل پویایی خصوصیات طبیعت ایده آلیسم آلمانی را نشان داد. ج استنلی هال روانشناس تجربی معروف آمریکایی در همان زمان دیویی را با قدردانی از قدرت روش شناسی علمی که در دانش بشر بکار برده شده است اشناکرد. تلاقی این دو دیدگاه تفکرات دیویی را خیلی زود به جلو راند و بنیاد مفاد عمومی تفکرات او را در فعالیت فلسفی بنا نهاد. بعد از اخذ دکترا در سال ۱۸۸۴، دیویی برای تدریس در دانشگاه میشیگان پذیرفته شد او این پست را برای ۱۰ سال داشت. بجز یک سال که در دانشگاه مینوستا مشغول بود. در طی زمانی که در میشیگان بود دو کتاب اولش: روانشناسی (۱۸۸۷) و مقالات جدید در مورد فهم بشر (۱۸۸۸) را نوشت. هر دو کارها سر سپردگی و تعهد سریع دیویی به ایدهآلیسم هگلی را نشان داد. در طی (روانشناسی) به کاوش در مورد ترکیب و اختلاط بین ایده آلیسم و دانش تجربی می پردازد. در میشیگان او با همکار فلسفی مهم خود برخورد می کند، جیمز هایدن تافتز، که بعدها نویسنده اصول اخلاقی شد. در سال ۱۸۹۴ به دنبال تافتز، دیویی به دانشگاه شیکاگو رفت در طی آن سالها در شیکاگو تفکرات ایده آلیسم دیویی پایه گذار تئوری علمی شد و گسترش پیدا کرد و به عنوان پراگماتیسم شناخته شد. این تغییر در دیدگاه در نهایت باعث یکی شدن در جهت یک سری ۴تایی از مقالات با عنوان «تفکر و ماهیت- موضوع» شد که توسط همکاران دیویی و شاگردانش در شیکاگو تحت عنوان مطالعاتی در تئوری منطقی (۱۹۰۳) به چاپ رسید.(Westbrook, 1993)
پایان نامه
طی دهه اولی که دیویی در کلمبیا بود، بیشترین مقالات خود را در مورد تئوری دانش و متافیزیک نوشت که خیلی از آنها در دو کتاب مهم (تأثیر داروین بر فلسفه و مقالات دیگر در تفکر معاصر) ۱۹۱۰، (مقالات در منطق تجربی) ۱۹۱۶ منتشر شد. توجه او در تئوری آموزش در این سال ها ادامه پیدا کرد بخصوص با کار او در کالج معلم ها در کلمبیا و انتشار دو کتاب (ما چگونه فکر می کنیم) ۱۹۱۰، (دموکراسی و آموزش) ۱۹۱۶٫
او در طی سال هایی که در کلمبیا بود نه تنها به عنوان یک فیلسوف بلکه به عنوان یک مفسر موضوعات معاصر مطرح و شناخته شده بود و یکی از آخرین اقدامات او در این زمینه عضویت در دو مجله (جمهوری نو) و (ملت) بود که او را وارد درگیری های سیاسی نیز می کند. یکی از پیامدهای این فعالیت ها سخنرانی های اوست که نتیجه آنها بیانیه هایی شامل (نوسازی در فلسفه، ۱۹۲۰)، (طبیعت بشر و انسانی، ۱۹۲۲)، (تجربه و ماهیت، ۱۹۲۵)، (اجتماع و مشکلاتش، ۱۹۲۷)، (جستجو برای یقین، ۱۹۲۹) است.
دیویی در سال ۱۹۳۰ از تدریس به طور فعال و باقی فعالیت های اجتماعی بازنشسته شد. تلاش های او در سال ۱۹۳۰ به انتشار کتاب (تئوری تحقیق، ۱۹۳۴) ختم شد. باقی آثار دیویی در سال های بازنشستگی اش به شرح زیر است: (هنر همچون تجربه، ۱۹۳۴)، (اعتقاد عمومی، ۱۹۳۴)، (آزادی و فرهنگ، ۱۹۳۹)، (تئوری ارزش گذاری، ۱۹۳۹)، او بعد از بازنشستگی شدیداً به کارش ادامه داد تا زمان مرگش در دوم June 1952 در سن ۹۲ سالگی.
توجه مرکزی دیویی در طی سال های فعالیتش بر چیزی که به طور سنتی به آن «شناخت شناسی» می گوید و یا «تئوری دانش» بود. وضعیت نقد او در گذشته به این موضوع اشاره دارد که او واژه «شناخت شناسی» را رد می کند و «تئوری تحقیق» یا «منطق تجربی» را بیشتر با تفکراتش هماهنگ می بیند.
تئوری انتخاب طبیعی داروین راه های مخصوصی را برای نزدیکی معتقدین به فلسفه طبیعی به سوی تئوری دانش پیشنهاد می کند. راهنمای معتقدین به فلسفه طبیعی در نظر گرفتن ارتباطات پیچیده بین ترکیبات موجودات زنده و محیط ها است. به روش مشابه دیویی به این باور رسید که معتقدین به فلسفه طبیعی به تئوری دانش نزدیک می شوند به این روش که پیشرفت دانش را به عنوان پاسخ هماهنگ کننده بشر به موقعیت محیط اطرافش برای رسیدن به ساختار فعال مجدد این موفقیت در نظر بگیرند. تئوری دیویی این باور را به عنوان محصول ارتباط بین موجود زنده و محیط فهماند و دانش را به عنوان تمرین سودمندی در راهنمایی و کنترل این تعامل. بنابراین دیویی اصطلاح «سودمندگرایی» را به عنوان لقب وصفی برای رویکرد خودش نامگذاری کرد.
اولین بیانیه دیویی در مورد این فهم معتقدین به فلسفه طبیعی، باعث مقاله ابتدایی او «وحدت رفتار» شد. در این مقاله دیویی استدلال می کند که وحدت رفتار در زمان او از یک تحریک تأثیرپذیر از موجود زنده آغاز می شود که باعث عمل آگاهانه دانایی و فهم و پاسخ می شود. دیویی دیدگاه پیشنهادی خودش را استدلال می کند که موجود زنده با محیط و جهان در ارتباط است و با فعالیت غریزی خودش پاسخ های مکانیکی و احساسی اش را هماهنگ و کامل می کند.
دیویی فهم موشکافانه و ریزبینانه تئوری قرار دادی اجتماعی را رد می کند که اجتماع مشارکتی از وجوه مختلف زندگی بشر است که قبل از این به طور منطقی بنا نهاده شده و پر از مصلحت های منطقی و عاقلانه فردی و شخصی است. ادعا دیویی در تجربه و طبیعت این است که مجموعه معانی که ذهن را شکل می دهد منشأهای اجتماعی دارند و با درگیری ابتدایی بیان می شوند، یکی از آنها این است که بشر به شخصه آغاز اجتماع است از ابتدا و این رضایت و موفقیت شخصی تنها در عادت های اجتماعی فهمیده می شود. مشکلات اخلاقی و اجتماعی برای دیویی به محوریت راهنمایی عمل بشر بسوی موفقیت که رضایت شخصی را در ساختار اجتماع برای انسان حاصل کند است. در اصول اخلاق (۱۹۳۲) او در مورد پایان های ساده به صورت تربیت علاقه ها در خوبی ها و توصیه کردن آنها در بازتاب روشن صحبت می کند. در باقی کارها مانند طبیعت بشر و سلوک انسانی و هنر همچون تجربه او صحبت می کند درباره:

 

    1. متناسب کردن تجربه (راه حلی برای پیچیدگی عادت و علاقه بین شخص و اجتماعش.)

 

    1. رهایی از یکنواختی و کسل کنندگی با رفتارهای خوب و هیجان انگیز در کارهای مختلف و ابتکاری.

 

    1. توسعه معنا (بها دادن به قدردانی شخصی از شرایط ومحیط شخص بین فرهنگ بشر و جهان).

 

توجه اعظم دیویی در مورد اصول اخلاقی گرایش به جستجو راه حل برای مشکلات اخلاقی و اجتماعی در مدیریت های تعصبی و نقد ساده است که در دیدگاه او ناتوان به تغییر نیازهای رویدادهای بشر است.
در کتاب های دوباره سازی فلسفه و جستجو برای قطعیت، دیویی انگیزه های سنتی رویکردهای تعصبی در فلسفه، در آرزوهای سرگردان و بیچاره، برای امنیت در جهان بدون قطعیت و سرگردان رابررسی می کند به علت محافظه کاری این رویکردهااست که بر مانع شدن از انطباق هوشمند تمرین بشر با تغییرات ناگزیر در محیط اجتماعی و فیزیکی تاثیر میگذارند. ایده آلها و ارزشها میبایست ارزش گذاری بشوند با احترام به آگاهی های اجتماعی چه به عنوان منع کننده یا به عنوان ارزش گذارنده برای پروسه های اجتماعی و دیویی بحث می کند که فلسفه به علت پهنا و گستردگی و وابستگی هایش و رویکرد منتقدانه می تواند نقش قاطع را در این ارزش گذاری ایفا کند. باور دیویی برای موقعیت اجتماعی انطباق انعطاف پذیربرای پیشرفت بشر در فرم دموکراتیک زندگی است نه فقط به وسیله حکومت دموکراسی بلکه با جایگزینی عادت های دموکراتیک بجای تعصب. پیشرفت این عادت های دموکراتیک را در کتاب های (مدرسه و جامعه) و (دموکراسی و آموزش) مورد بحث قرار می دهد که باید از سال های ابتدایی آموزش به بچه ها یاد داده شود.

۳-۲) جان دیویی و پـراگمـاتیسـم

پراگماتیسم فلسفه ای است که اول بار در آمریکا پدید آمد و در تفکر و حیات عقلی این سرزمین تأثیر زیادی بر جای نهاد. این فلسفه در اواخر قرن نوزدهم با متفکرانی نظیر ویلیامز جیمز و جان دیویی به ظهور رسید. به نظر این متفکران، پراگماتیسم انقلابی است علیه ایده آلیسم و کاوش های عقلی محض که هیچ فایده ای برای انسان ندارد. در حالی که این فلسفه، روشی است در حل مسائل عقلی که می تواند در سیر ترقی انسان بسیار سودمند باشد.
واژه پراگماتیسم از لفظ یونانی (Pragma) مشتق شده است و به معنی عمل است. این واژه اولین بار توسط چارلزر ساندرز پیرس منطقی دان آمریکایی به کار برده شد. مقصود او از بکار بردن این واژه، روشی برای حل کردن و ارزشیابی مسائل عقلی بود. اما به تدریج معنای پراگماتیسم تغییر کرد. اکنون پراگماتیسم به نظریه ای تبدیل شده است که می گوید: حقیقت چیزی است که از نظر انسان خوب باشد به سخن دیگر، پراگماتیسم یعنی اینکه درباره هر نظریه یا آموزه ای باید بر پایه نتایجی که از آن به دست می آید داوری کنیم. به نظر پراگماتیست ها، اگر عقیده ای به نتیجه خوب و کارآمد برای انسان بیانجامد، باید آنرا حقیقی قلمداد کرد. حقیقت چیزی نیست که مستقل و مجرد از انسان وجود داشته باشد. پراگماتیسم قائل به این شد که حقیقت امر جدایی از انسان نیست، بلکه تنها دلیل برای اینکه یک نظر درست و حقیقی است و یک نظر، باطل و خطا این است که اولی در عمل به درد انسان بخورد و برای او کارآمد و موثر باشد و دیگری چنین نباشد و صدق هر گزاره، فقط توسط نتایج عملی آن سنجیده می شود نه در مقایسه با واقعیت خارجی. یک فکر یا عقیده تا وقتی که فقط عقیده است، بخودی خود نه صحیح است و نه غلط، بلکه فقط در جریان آزمایش و کاربرد عملی آن است که بر حسب نتایجی که از آن نظر گرفته می شود، صادق یا کاذب می شود.
در نظر مکتب پراگماتیسم، افکار و عقاید همچون ابزارهایی هستند برای حل مسائل و مشکلات بشر؛ تا زمانی که اثر مفیدی دارند، صحیح و حقیقی اند و پس از آن غلط و خطا می شوند، به این ترتیب عقیده ای ممکن است مدتی به کار آید و موثر شود و از این رو فعلاً حقیقی است؛ لیکن بعداً ممکن است نتایج رضایت بخش نداشته باشد و آن موقع، به نظریه ای باطل و خطا تبدیل می گردد.بنابراین حقیقت چیزی ساکن و تغییرناپذیر نیست؛ بلکه با گذشت زمان، توسعه و تحول می یابد. آنچه در حال حاضر صادق است، ممکن است در آینده صادق نباشد زیرا در آینده افکار و نظریات دیگری بر حسب شرایط و اوضاع جدید، حقیقی شده و متداول می گردند. تمام امور تابع نتایج است و بنابراین، حق امری است نسبی یعنی وابسته به زمان، مکان و مرحله معینی از علم و تاریخ است. ما هیچ زمان به حقیقت مطلق نخواهیم رسید زیرا علم ما، مسائل ما و مشکلات ما همیشه در حال تغییر است و در هر مرحله، حقیقت، آن چیزی است که ما را قادر خواهد ساخت تا به نحو رضایت بخش، مشکلات و مسائل جاری آن زمان را بررسی و حل کنیم.
برتراند راسل، دو تن از نوآوران پراگماتیسم – ویلیام جیمز و جان دیویی- را رهبران فلسفه آمریکا می داند. برای پراگماتیست ها تئوری در خود مشکل گشا نیست بلکه تئوری راهنمای عمل یا ابزار است نه پاسخ به معماها. تئوری درستی و نادرستی خود را در عمل «مشاهده و تجربه» روشن میکند. یا به عبارت دیگر این ایده زمانی درست است که برای زندگی من و شما سودآور باشد.
پراگماتیسم با جهانی روبرو شد که در برابر آن تقابل های بسیار ظاهر شده بود. علم در برابر مذهب، مثبت گرایی در برابر احساسات گرایی، ادراک شهودی در برابر تجربه حسی آرمان های دنیوی و مردم سالاری روشنگری در برابر واپسگرایی اشرافی و مذهبی قرار گرفته بود. پراگماتیسم صورت فلسفه ای میانجی به خود گرفته بود که می کوشید علم و مذهب، نظریه و عمل، اندیشه نظریه و تحلیل، طبایع خیال پرداز و واقع گرا و مدرسه و زندگی را وحدت بخشد. یک تلاش عمده پراگماتیسم این بوده است که علم نوین را با فلسفه همانند سازد و نگرش های فلسفی سنتی را در پرتو پیشرفت های علمی نوین به نقد کشد. پراگماتیسم خواست های مشروع وجوه دیگر تجربه انسانی- اخلاق و عمل اجتماعی، هنر، شعر، تاریخ، و فلسفه نظری را کاملاً جدی می گیرد.
جان دیویی پراگماتیسم را در تمام حوزه های زندگی به ویژه در حوزه تعلیم و تربیت اعمال کرد، دیویی بر آن بود که هر تصوری در صورتی حقیقت دارد که شرایط مسأله ای راکه برای حل آن ساخته و پرداخته شده است برآورد کند. دیویی در خارج از ایالات متحده به وسیله نظریه ابزارگرایی[۶] که روایت او از پراگماتیسم است بیشتر مشهور است. در این نظریه تفکر اجتماعی به کلی شکلی از تحقیق اجتماعی است که تجربه و آزمون را در خود دارد و تجربه و آزمون خود مستلزم تعدیل است. ویلیام جیمز و جان دیویی هر دو بر آن بودند که ذهن در روند تکاملی به عنوان ابزاری برای قادر ساختن مخلوقاتی که ذهن های خود را برای انطباق با محیط زیست خودو تعدیل آن رشد و توسعه می بخشد شکوفا می شود و رشد می کند. (شفلر،۱۳۸۱ )
در سنت عمل گرایی تاکید ویژه ای بر فهم زمینه فرهنگی و فلسفی نظریه هاست ، چون عمل گرایان نظریه پردازی را به عنوان بخشی از ارتباط وتعامل فرد با محیط می دانند . به همین دلیل کشف صدای زنانی که در گفتمان عمل گرایی آغازین ، درگیر شده بودند ، برای فهم روند پرجوش و خروش مبارزات فمنیستی ضروری است . در نگاه و قضاوت زنان آن مقطع تاریخی ( موسوم به عصر پیشرفت )، عمل گرایی شان در واقع کنشی فلسفی محسوب می شد که برای تطبیق فعالیت دانشگاهی و سیاسی جدیدشان با محیط پیرامون ( زندگی روزمره ) به عنوان یک روش اصلاح سیاست و فرهنگ به کار می رفته است . رویکرد عمل گرایی به فلسفه (که نظریه و عمل را با هم در نظر می گیرد) به این زنان اعتماد به نفس لازم را می بخشد که سرمشق های فکری شان را دربافت زندگی محک بزنند ، از تجربه هایشان بیاموزند و از منظری روشنفکرانه به جنبش اصلاح اجتماعی شان متعهد باشند .
فیلسوفان فمنیست فعلی ، همچنین نشان می دهند که همسانی های نظری و روشی بین فمنیسم و عمل گرایی ،‌دیدگاه های فمنیستی را توامان با کردارهای عمل گرایانه در نظر می گیرد . عمل گرایان فمنیست ،‌اندیشه عمل گرایی را به عنوان پایه ای برای نظریه فمنیستی به کار می برند ، به خصوص در معرفت شناسی ، اموزش و پرورش و در قصاوت نسبت به عدالت و اجتماعات دموکراتیک .
کشف زنان متقدم و معاصر در سنت عمل گرایی ،‌که از عمل گرایی در نظریه فمنیستی استفاده میکنند ، ارتباطات بین فمنیسم و عمل گرایی را به عنوان ( فلسفه های طرفدار عمل جهت دار) که با واقعیت زندگی روزمره در یک ارگانیسم اجتماعی پیوند دارد ، آشکار می کند . آمریکا سرزمین مادری یا همان ( خاستگاه ) فرا روییدن فلسفه عمل گرایی است که نام ( جان دیویی ) به عنوان (پدر فلسفه عمل گرایی ) را در بایگانی حافظه خود دارد . ( پدری ) که البته با کمک زنان مبارز و همفکر خود و نیز اعضای خانواده اش ( همسرش به عنوان یکی از فمنیست های عمل گرا ) به چنین جایگاهی نائل شده است . نتیجه همفکری و تعامل دو گروه از متفکران _ (فمنیست های عمل گرا و فلسفه پر اگماتیست ) همچون جین آدامز ، جان دیویی ، جسی تافت ، ویلیامز‌جیمز ، لوسی اسپراگو میتچل و … با گذشت یکصد سال ، سرانجام جامعه ای نسبتأ باز ،‌متکثر و چند صدایی ( تکثر گرایی در مفاهیم ودر عمل ) به ارمغان آورده است .
چیزی که اکنون به نام « عمل گرایی کلاسیک آمریکایی » معروف است . متعلق به گروهی از فیلسوفانی است که از اواخر قرن نوزدهم تا اوایل قرن بیستم ظهور یافته بودند . آن ها به طور گسترده ای در دوره موسوم به « عصر پیشرفت » ( ۱۹۱۵ – ۱۸۹۰ ) موثر واقع شدند و تا جنگ جهانی دوم در آمریکا همچنان فعال و تأثیر گذار بودند . عمل گرایانی چون جان دیویی و ویلیام جیمز که به تعامل نظریه و عمل گرایش داشتند و اندیشه فلسفی را با محیط سیاسی و اجتماعی پیوند می زدند .
عمل گرایی آمریکایی را می توان بخشی از یک نقد گسترده تر بر ( الگوی پذیرفته شده مدرنیته ) به شمار آورد و واکنشی به فلسفه های کلان محور که به زندگی روزمره و مشکلات کوچک هیچ توجهی نداشتند . به نظر عمل گرایان ،‌حقیقت یا واقعیت ، « به گونه ای آماده » در جهان واقعی وجود ندارد ،‌بلکه « ضمن عملکرد ما در جهان به گونه فعالانه ای ساخته و پرداخته می شود . » دوم آنکه ،‌آدمها معرفت و دانش شان درباره جهان را بر پایه ای استوار می کنند که سودمندی آن (‌خیر اجتماعی یا حتی فردی)‌برایشان ثابت شده باشد و بر همین پایه نیز دانش و اندوخته های فکری و اخلاقی شان را به کار می گیرند . ولی هنگامی که این دانش کارایی اش را در بهبود زندگی از دست بدهد ، مستحق بازنگری، اصلاح و تغییر است یعنی دانش، علم ، اخلاق ، فلسفه و آموزه های دینی و زیبایی شناختی ،‌بنا به موقعیت های تاریخی و نیازهای آدمیان قابل تغییرند . مردم غالبأ شناخت خود را از اجتماع و کالبد و واقعیت های زندگی ،‌بر حسب فایده ای که برای آنها قایلند ، درک و تعریف می کنند .
نظریه هایی که برای جهان یک ( روحی کلی ) قایل اند که در نهایت همه جهان و موجودات به سمت آن حقیقت در حرکت است یعنی موجودات عالم در چند و چون این حرکت بی تأثیرند از نظر فلسفه عمل گرایی ارزش چندانی ندارد زیرا ، این نظریه ها با جداسازی عمل و اندیشه ،‌عملأ‌برای انسان و جهان واقعی زندگی او خواهی نخواهی کارایی شان را از دست می دهند . در واقع از این منظر ،‌نظریه های کلان نگر در تحلیل مسائل و مشکلات بغرنج زندگی روزمره ناتوان میمانند .
عمل گرایی، صرفأ یک نظریه شناخت شناسی نیست، بلکه در حقیقت فلسفه زندگی است ، که بر اساس آن واقعیت نه یک چیز ثابت و سخت و استوار ،‌بلکه یک جریان پیوسته و در حال تغییر و تحول محسوب می شود . در نزد متفکران عمل گرا ، فلسفی کردن ،‌(‌بر خلاف برداشت مرسوم)‌فرایندی پویا ، سیال و چند وجهی است . هم به عنوان راهی برای تغییر واقعیت های اجتماعی و هم برای کاربرد تجربه در بازخوانی و تفسیر فلسفه ها .
فلاسفه عمل گرای اولیه اغلب انسان گرا بودند ، آن ها محیط اجتماعی را انعطاف پذیر و مستعد پیشرفت از طریق ( عمل انسان و تفکر فلسفی ) می دیدند . به همین دلیل ، بسیاری از عمل گرایان کلاسیک ، که خود را متعهد به عمل اجتماعی می دیدند ، اغلبشان تجربه هایی در زمینه آموزش و پرورش داشته اند و برای (اصلاحات اجتماعی برابری طلبانه ) فعالیت می کردند .
فلاسفه عمل گرای متقدم و نیز معاصر ، ایده ( کشف حقیقت مطلق ) را چه از طریق تحلیل منطقی و چه از طریق کشف و شهود ، را مردود می دانند و در مقابل به دانش به دست آمده از طریق انواع تجربه های زیستی ، گرایش نشان می دهند . از این رو آنان بر زمینه اجتماعی موضوعات شناختی تاکید بسیار دارند . به دلیل همین درک و دریافت از دانش و اخلاق و معرفت که بوسیله تجربه های متنوع در زندگی روزمره انسان ها شکل می گیرد ، خواهی نخواهی تکثر گرایی در عنییت و ذهنیت ، ارزش و منزلت محوری در این فلسفه پیدا می کند .
جان دیویی چهره‌شاخص فلسفه عمل گرایی در جهان بیش از همه در دانشگاه از فلسفه ایده آلیستی هگل تاثیر پذیرفت ولی پس از تاثیر پذیری از اندیشه های داروین و گرایش های علمی و تجربی، از ایده آلیسم هگلی و مطلق گرای او به تدریج روی گرداند و به طبیعت گرایی رو کرد . با این همه به مجموعه ای از مولفه های بنیادی هگلی که تضادی با نظریه داروین نداشت ، مانند : تکیه بر شدن و تعامل ، تأثیر دو سویه دیالکتیکی ، غلبه بر دوگانگی جسم و ذهن وفادار ماند . در واقع دیویی هرگونه تقابل دوگانه همچون جسم / ذهن ، واقعیت / ارزش ، وسیله / هدف ، فکر / عمل ، اندام / محیط ، انسان / طبیعت ، فرد / جامعه را رد می کرد . دیویی منتقد جدی تفکیک ذاتی سوژه – ابژه در فلسفه غرب است . بر این اساس ، اندیشه او مفهوم حقیقت به مثابه نوعی _( ابژه شناخت ) تثبیت شده را نمی پذیرد .(Hickman, 1990)
هسته مرکزی و مفهوم اساسی فلسفه دیویی را باید در اصطلاح ( تجربه ) جستجو کرد .
برای دیویی تجربه دو جنبه دارد : از طرفی شامل آزمودن و از طرف دیگر شامل احساس کردن است. بدون اغراق می توان گفت که دیویی تجربه را با دید تجربی می نگرد. به عقیده‌دیویی، تجربه شامل آزمایش و معرفت است . در نگاه موشکاف او درستی یا ارزش یک تجربه به رابطه‌موجود بین آنچه مورد آزمایش است و نتیجه حاصل بستگی دارد با این همه ،اما تجربه با جنبه های دو گانه خود هرگز به حقایق و ارزش های مطلق و قطعی منتهی نمی شود . زیرا ( پدیده ها با رابطه ای که در درون تجربه دارند تعریف می شوند نه با چیزی خارج از تجربه ) به نظر دیویی ( حقیقت مانند خود شناخت ، رابطه ای تجربه شده با اشیاء است و خارج از این رابطه هیچ معنایی ندارد . ) از دیدگاه او تاریخ معرفت شناسی غرب ، نوعی هستی ناب خیالی ، کمال یافته و دارای ارزش والا را با حصاری بلند از واقعیت های جاری و همواره ناتمام تجربه زیسته زندگی روزمره جدا کرده است . حاصل این تفکیک، ترویج نوعی سرمشق نخبه گرا و ضد دموکراتیک و در خود بسته بوده است از همین رو مفهوم دموکراسی مشارکتی ، بخش جدایی ناپذیر از فلسفه درون زاددیویی به شمار می آید .
از نظر جان دیویی فکر و اندیشه‌آدمی وسیله و ابزاری است در خدمت زندگی « هیچ پژوهشی نیست که مستلزم نوعی تغییر در شرایط محیطی نباشد و منظور از محیط صرفأ طبیعی نیست بلکه فرهنگی هم هست . » در واقع دیویی ذهن را یک ساختار یا چیز در نظر نمی گرفت ، بلکه آن را فراگرد فکری پویا و نوشونده می دانست که در نتیجه تعامل کنشگر با محیط شکل می گیرد . این تعریف دیویی از ذهن و تعاملی که برای کنشگر و محیط قائل بود بیش از همه بر نظریه کنش متقابل نمادین در جامعه شناسی تأثیر داشته است یعنی همزمان که نیاز به تلفیق نظریه و عمل ، (‌ذهن و تجربه) در حوزه فلسفه احساس می شد ، همهنگام در نظریه های جامعه شناسی هم تلفیق خرد و کلان ، ذهن و عین ، توجه به زندگی روزمره و نقد دوگانه انگاری های تعریف شده صورت می گرفت . همچنین می توان گفت ورود نظریه های انتقادی همچون نظریه های فمنیستی که سراسر به ثنویت هایی چون مرد و زن ، جسم و روح ، خصوصی و عمومی ، ذهن و عین انتقاد داشته اند تأثیر متقابلی در اندیشه های فلسفی عمل گرایی و نیز در نظریه های تلفیقی در جامعه شناسی برجای گذاشته اند .
می توان گفت نظریه هایی که از بطن زندگی واقعی بیرون می آیند ، بیش از همه بر کارایی نظریه برای جهان واقعی و رفع مسائل اجتماعی موجود اهمیت قایل اند ، تا کلی گویی هایی که یکسره انسان را در بند کلان روایت ها و ساختارهای عظیم الجثه ای می بیند که توجه بیش از حد به آنها ، می توان تا زمانی طولانی ، انسان را از هرگونه اصلاح و بهبود ناامید کند. نظریه هایی از این دست ، انتقادرا سرلوحه ای برا ی تغییر قرار می دهند زیرا عمدتاً از دل فعالیت کنشگرانی بیرون آمده اند که نظریه هایشان بیش از همه از بطن زندگی شان بر آمده و در عین حال ، معیار سنجش زندگیشان قرار می گیرد . دیویی و دیگر همفکران عمل گرای او بیش از همه خود را متعهد می دیدند نا برای تغییر جهان نه به سمت ویرانی آن بلکه به سوی بهبود و اصلاح آن بکوشند. بنابر این برای دیویی که فیلسوف زندگی روزمره و عمل گرایی محسوب می شود ( تغییر ) به سمت بهبود ؛ از جایگاه ویژه ای برخوردار است . بر همین اساس ،‌دیویی در وقایع اجتماعی روزگار خود ،‌از اصلاح مدارس آمریکا گرفته تا مسایل سیاسی و بین المللی ، شرکتی جدی و عملی داشت .
یکی از اصلاحاتی که دیویی برای آن تلاش بسیار کرد ، اصلاح نظام آموزشی بود . تأثیر متقابل تجربه های دیویی در آموزش و آزمون مجدد آن ،‌به تدوین فلسفه آموزش و پرورش دیویی منجر شد . دیویی در طول خدمت خود در دانشگاه شیکاگو ( مدرسه آزمایشگاه ) را با قواعدی تازه و متفاوت برای یادگیری و اکتشاف در سال ۱۸۹۶ در هاید پارک در همسایگی شیکاگو ، تاسیس و تا (۱۹۰۴) این مدرسه را مدیریت کرد . این مدرسه به عنوان یک انستیتوی پیشرفته ای که از مهدکودک تا کلاس دوازدهم را در برداشت ، به همت دیویی و یارانش آغاز به کار کرد . در واقع جان دیویی در این مدرسه به همراه همکارانش سعی داشت تا فلسفه آموزش و پرورش مورد نظر خود را به طور عملی امتحان کند و از تجربه های آن برای تدوین فلسفه اش استفاده کند . مدرسه آزمایشگاه دیویی ، کودکان چهار تا چهارده ساله را می پذیرفت و می کوشید تا با بهره گرفتن از روش فعالیت که متضمن : بازی ، سازندگی ، مطالعه طبیعت و ابراز وجود بود ، تجاربی را برای زندگی توأم با همکاری و سودمندی متقابل برای کودکان فراهم آورد . به نظر دیویی هدف اصلی مدرسه های قدیم ، آماده ساختن کودکان برای زندگی دوره‌بلوغ و دوران بلوغ به نوبه خود در حکم تدارکی برای زندگی بعد از مرگ بوده است. کوشش های کودک و بعدها بزرگسال در جهت آماده سازی خود برای مرحله ای از حیات ، هدایت می شدندواینکه دم را غنیمت شمرد و از آن ، چنانکه شایسته است بهره مند گردد .به بیان روشن تر ، تئوری نظام آموزش و تربیت آن زمان ، یعنی تئوری ارسطویی ، به دنبال نوعی شگفتگی و از قوه به فعل در آوردن امکانات خفته و نهفته کودک بود . تربیت نوعی رشد افراد ( به سوی هدفی غایی ) و به جانب حالتی از شکفتگی کامل یا (کمال توانائیهای فرد ) بوده است . بر این اساس تصور می رفت که هر چه مواد برنامه درسی دشوارتر باشد قدرت توسعه یافته بیشتر و مهمتر می شود . به همین مناسبت غالباً انتخاب مفاد برنامه، بیشتر با توجه به ارزش انضباطی آن ها صورت
می گرفت، تا به دلیل روابط آن ها با مقتضیات عملی زندگی . در چنین شرایطی روش تعلیم ، خواهی نخواهی ، استبدادی ، نخبه گرا و غیر عملی می شود مدرسه دیویی به جای آنکه از فعالیت هایی که تصور می شود کودک در دوران بلوغ در آنها شرکت خواهد داشت آغاز کند ، از فعالیت های معمولی که کودک در آن ها قرار دارد ، شروع کرد . بنابر این هدف تعلیم و تربیت نه آن است که کودک را از حالت طبیعیش جدا کند یا او را طبق نمونه ای به اصطلاح عالی و دست نیافتنی پرورش دهد ، بلکه آموزش و پرورش می تواند کودک را در حل مشکلات و مسائلی که در جریان زندگی روزمره و در محیط طبیعی و اجتماعی خاص خود با آن ها مواجه می شود ، توانمند سازد .
در دهه‌آخر قرن ۱۹ ، دیویی معتقد بود که بزرگترین عیب آموزش و پرورش و روش های معمول آن زمان ، ( جدایی بین دانش و کاربست آن ) است به نظر او هر تعلیمی که علم و عمل را از یکدیگر جداکند ، نمی تواند موفق باشد .
همان طور که خود دیویی سعی می کرد برای فعالیت های مدرسه ، انگیزه ای همانند فعالیت های خارج از مدرسه پیداکند به همان طریق احساس می کرد که روح اخلاق مدرسه منوط به شرکت در همان انگیزه های اخلاقی است که در زندگی خارج از مدرسه وجود دارد .
به نظر دیویی مدرسه محیطی تخصصی است که با این هدف تاسیس شده تا نسل جوان را عامدانه به مشارکت فرهنگی وارد کند . او تربیت و نظام آموزشی را به مفهوم ( بازسازی دائمی تجربه ) می بیند و آن را چنین تعریف می کند : ( تربیت عبارت است از بازسازی یا سازمان دادن مجدد تجربه که بر غنا و معنای تجربه می افزاید و توانایی لازم را به منظور هدایت تجربه بعدی ، فزونی میبخشد.)(گوتگ، ۱۳۸۴)
منشأ‌عمل گرایی فمنیستی به دورانی باز می گردد که نسل جدیدی از زنان آمریکایی که وارد کالج شده بودند ، در بحث های پرشور دانشگاهی ، و تقریبأ‌در همه حوزه های مطالعات اجتماعی و فلسفی ،‌با جسارتی در خور تحسین ، مشارکت داشتند . کار آن ها تاثیر نیرومندی بر گسترش اندیشه عمل گرایی در آمریکا و سپس در سطح جهان داشته است به طور مثال اگر جان دیویی را در نظر بگیریم ،‌می توانیم بسیاری از زنانی را که در گفت و گو و رابطه فکری متقابل با او بودند و درشکل گیری و گسترش نظام فکری و فلسفی اش نفوذ و تأثیر داشتند ، کشف کنیم . به طور مثال از طریق مکاتبات دیویی با زنان همکارش و مطالعه پاسخ های آنان به او می توانیم نه فقط به کنش ارتباطی و ماهیت تعاملی فلسفه دیویی پی ببریم بلکه چگونگی بسط و گسترش آن را توسط این زنان دریابیم .
از چهره های شاخص در میان این زنان می توان به ( جین آدامز ) (‌۱۹۳۵ – ۱۸۶۰ ) به عنوان چهره محوری در ظهور اندیشه عملگرایی آمریکا اشاره کرد . وی بنیان گذار انجمن ( هال هاوز) و دریافت کننده جایزه صلح نوبل ۱۹۳۱ است . او فلسفه عمل گرایی خود را از طریق تجربه های زیسته اجتماعی اش ، از جمله : کار در محله های مهاجر نشین و در میان مردمان آسیب دیده و فقیر در شیکاگو ، از طریق مکاشفه متن ها و بازتاب محتوای متون پایه و نیز به وسیله گفتگوهای مستقیم و چهره به چهره با فیلسوفان زمان خود نظیر جان دیویی ، ویلیام جیمز ، لئوتولستوی و دابلیوای بی دوبویس ، گسترش داد. وی آثار ماندگاری در تحلیل مسائل اجتماعی در عصر خود به ویژه مسائل زنان ، مهاجرت ، جوانان شهری ، صنعتی شدن و روابط بین الملل منتشر کرده است. درک و دریافتی که او از ( ارتباط بین عمل و حقیقت ) داشت در انتخاب حرفه اش و نیز در پهنه عمومی کنش گری اجتماعی اش ، نقش بسزا داشت .انگیزه‌او برای درک حقیقت او را وا می داشت تا در جهان عمل به دنبال کشف آن باشد. دیویی و آدامز در باره موضوعاتی نظیر دموکراسی ، آموزش و پرورش ، و اخلاق با هم کار می کردند و می اندیشیدند و ارتباط دانشگاهی خود را در سراسر عمر ادامه دادند .
آدامز می دانست همزمان که آموزش و پرورش ، تجربه را شکل می دهد ( ایجاد زمینه تاریخی به علاوه مهارت ها ) باید با آن تعامل و بده بستان هم داشته باشد و به نیازهای عاجل و لمس پذیر جامعه ، پاسخ های جدیدی بدهد.با تصویری از ساکنان هال هاوز با نگاهی به عملکرد دیویی و آدامز، در می یابیم که چگونه این هر دو متفکر از محیطی که برای فعالیت اجتماعی خود ایجاد کرده بودند، (مدرسه آزمایشی در دانشگاه شیکاگو برای دیویی ، هال هاوز برای آدامز) هوشمندانه ترین بهره را در جهت تلفیق نظریه و عمل اجتماعی شان کسب کردند .(شاتو، ۱۳۷۶)
از خلال نوشته های مختلفی که درباره‌زندگی دیویی و شرح حال مبارزات او منتشر شده است در مییابیم که یکی از کانون های پرنفوذ فلسفی و شخصی در زندگی جان دیویی مربوط به همسر او (آلیس دیویی ) بوده است . کاراکتر آلیس به آمیزه ای از (تفکر هگلیایی فلسفی دیویی با مسائل اجتماعی واقعی ) مشهور است جین دختر آن ها این گونه می گوید: ((آلیس همیشه یک نگرش انتقادی به شرایط اجتماعی داشت . تردید ندارم که مادرم سهم عظیمی در گسترش افکار پدرم و انتقال اولیه گرایشات فلسفی اش از حوزه کلاسیک و تفسیری به حوزه زندگی معاصر داشت علاوه بر این مسائلی که سابقأ نظری بودند از طریق معاشرت و گفتگو های طولانی پدرم با مادرم بود که در واقع معنای انسانی بلا واسطه و محوری در نگاه فلسفی پدر یافتند.)) ( به نقل از جان دیویی در راکفلر ۱۵۰ )
دیویی در حوزه فلسفه آموزش و پرورش ، علاوه بر همسرش آلیس وجین آدامز ، تحت تأثیر مربی های عمل گرای دیگر ( الا فلگ یانگ ، السی ریپلی کلپ ، ولوسی اسپراگو میتچل) قرار داشته است . جان کی . اسمیت ارتباط یانگ با دیویی را در مقاله (تأثیر الافلگ یانگ از اندیشه آموزشی جان دیویی ) (۱۹۷۷) بررسی می کند . طبق نظر اسمیت ، الافلک یانگ از پاییز ۱۸۹۵ شروع به گرفتن کلاس هایی از جان دیویی در دانشگاه شیکاگو کرد . یانگ در آن زمان ۵۰ ساله بود ، با ۳۳ سال تجربه در همه زمینه های نظام مدرسه عمومی شیکاگو ، در زمانی که آنها همدیگر را ملاقات کردند یانگ مدیر بخش بود او می رفت که اولین زن سرپرست نظام مدرسه عمومی شیکاگو باشد . یانگ بعد از فارغ التحصیل شدن از دانشگاه شیکاگو ، با آلیس و جان دیویی برای تغییر مدرسه آزمایشی در دانشگاه شیکاگو تلاش کرد . دیویی در نامه ای به جان مک مانیس ، درباره روش های یانگ که بر کار او تاثیر گذاشته ، می نویسد (( من همیشه ایده هایی از او ( یانگ ) می گرفتم زیرا که او بوسیله طبیعت و تربیت ، جان کلام عمل گرایی تجربی را با مراجعه به مفاهیم فلسفی دریافته بود ، قبل از آنکه حتی اسلوب آن ایجاد و مشخص شده باشد . )) کارولین هداک زیگفرید نیز تاثیر یانگ بردیویی را در کتاب ( فمنیسم و عمل گرایی ) بررسی می کند . او سه نمونه ای که دیویی از آنها به عنوان تأثیرات یانگ یاد می کند ، بر می شمارداین سه نمونه که زیگفرید در کتاب خود بیان می کند به شرح ذیل است :

 

    1. احترامی که برای فرایند فکری و تحقیق افراد قائل است .

 

    1. درک ( شیوه ای که در آن تعامل افراد با یکدیگر بر عادات روانی و فکری آنها تأثیر میگذارد.)‌

 

  1. این که چگونه روانشناسی صرفأ‌مربوط به فیزیولوژی نبوده ، بلکه اجتماعی است. (Whipps,2004)
موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...