بررسی رابطه بین تاسیس دولت مدرن در ایران و هویت ... |
در آثار وبر چهار موضوع اساسی به چشم می خورد که ارتباطی تنگاتنگ و ارگانیک با هم دارند:
۱-عقلانیت
۲-اخلاق پروتستانتی
۳- بورکراتیزه شدن
۴-کاریزما
او ویژگیهای عقلانیت را اینگونه بیان می کند [عقلانیت مفهومی نسبی مدلی علمی و غیر ارزشی است] وی برخلاف ایده آلیسم عینی هگل و ماتریالیسم تاریخی مارکس، هیچگونه غایت تاریخی مطلوبی را برای عقلانیت نمی بیند. (منوچهری، ۲۸: ۱۳۷۴)
در رابطه با اخلاق پروتستانتی، بین این اخلاق و رشد سرمایه داری نوعی رابطه متقابل می بیند. به نظر ماکس وبر سرمایه داری مدرن ارتباط خاصی با ریاضت پرونستانتی دارد. وی زهد غربی را بر خلاف عرفان مراقبهای شرقی، دارای این استعداد می داند که صورتی درون جهانی به خود گیرد و رستگاری فرد را نیاز مند عمل در این جهان و نفی و مراد آن جهانی تلقی کند.
همچنین بورکراسی را شکل سازمانی، ادارهی عقلانی امور میداند که به افزایش کارائی منجر میگردد که تجلیگاه غلبه ی عقلانیت ابزاری بر زندگی انسان مدرن است و همچون قفس آهنین انسان را در بر میگیرد.
بدین ترتیب دولت در زمره انواع بورکراسی وبری قرار می گیرد که او آن را عقلانیترین و کار آمدترین شکل اداری امور تعریف کرده است بر طبق نظر وی اداره بورکراتیک امور دولت جنبه یا شاخه ای از نوع خاصی از اقتدار سیاسی است. در نظریه وبر مدرنیته، ملقمه ای از سرمایه داری بورکراسی و عقلانیت هدف مدار است.(آزادملکی، ۱۳۷۱: ۹۸)
در مورد عامل کاریز ماتیک باید گفت اقتدار و سلطه ی سنتی در اندیشه ی وبر به عنوان وضع مستقر و قدیمی در زندگی سیاسی انسان تلقی می شود. بر خلاف نیروی عقلانیت که ابتدا نهادها و ترتیبات اجتماعی را دگرگون می سازد نیروی کاریزماتیک زندگی روحی فرد را دچار دگرگونی می کند.
شخصیتهای کاریز ماتیک در طی تاریخ غیر عقلانی انسان به طور مداوم تعاریف جدید از جهان و انسان عرضه می کنند و هنگامی بروز می کنند که زندگی از معنا تهی شده و نارضایتی نسبت به محیط اطراف افزایش یافته باشد جنبش کاریزمایی به طور مداوم نیازمند برانگیختن عواطف پیروان است و مبنای سلطهی آن ارادت می باشد. ( بشیریه، ۱۳۷۶-۶۳-۵۸) حال که با این مقدمه ی کوتاه چگونگی پیدایش مدرنیسم و عوامل موثر در پیدایش آن آشنا شدیم به چگونگی ظهور دولت مدرن اشاره می کنیم.
۲-۷-۲-۱- مفهوم دولت مدرن
پیدایش ساخت دولت مدرن در همه جا محصول حل منازعه ی میان شهریاران و قدرتهای محلی در کنار گسترش روابط اقتصاد بازاری و پایان یافتن نزاع میان دولت و مذهب به سود شهریاران بود دولت مدرن کم و بیش در همه جا نخست در هیئت، دولت مطلقه پدیدار شد و چنین دولتی مقدمات لازم برای یکپارچگی ملی را فراهم آورد. در فلسفه سیاسی، دولت مدرن نوعی قدرت عمومی مستقل از حاکم و اتباع او واجد اقتدار عالیه در کشور تلقی می شد اما در جامعه شناسی سیاسی قدرت عمومی دولت مدرن مورد تردید قرار گرفته است و رابطه میان قدرت دولتی و منافع و علایق حکام و جامعه مورد تائید است به عبارت دیگر دو نوع برداشت از ساخت دولت مدرن ارائه شده است یکی برداشت فلسفی که به دنبال یافتن بهترین نوع رابطه میان دولت و جامعه است که یک نوع برداشت هنجاری و ارزشی است و برداشت دوم به سعی در یافتن نوع رابطه میان دولت و جامعه می باشد که برداشتی علمی و جامعه شناختی است.(بشیریه، ۱۳۷۴: ۲۵)
در دیدگاه نخست سخن از عمومی بودن قدرت دولت به عنوان نماینده ی مصالح عامه و ضرورت دفاع از حوزه ی خصوصی، همچنین از حدود مطلوب دخالت در علایق جامعه بحث می کند در حالی که در رویکرد دوم صحبت از روابط دولت و جامعه به ویژه تاثیرات جامعه بر دولت است و جامعه به عنوان بستر و زمینه ی عمل دولت، حدود و ماهیت آن را تعیین می کند. ( بشیریه، ۱۳۷۴: ۲۷-۱۷)
۳-۷-۲-۱- جامعه شناسی تاریخی دولت مدرن
نظام سیاسی متشکل از قدرتهای متداخل و خود مختاریهای پراکنده که طی قرون هشتم تا چهاردهم میلادی بر اروپا مسلط بود (فئودالیزم) اشکال متعددی به خود گرفت، اما مناسب است که بگوییم این نظام سیاسی در کل به وسیله ی شبکه ای از وابستگی های متقابل و تعهدات، همراه با حکومتهای بخش بخش شده در قالب بسیاری از واحدهای اجتماعی و سیاسی خود مختار مشخص گردید قدرت سیاسی ویژگیهای منطقه ای داشت و یک جهان اجتماعی از ادعاها و قدرتهای متداخل را خلق می نمود برخی از این داعیهها و قدرتها متعارض بودند و هیچ حاکم یا دولتی در این معنا که عالی ترین مقام بر یک جمعیت یا مرزهای معینی باشد، وجود نداشت، در دوران این نظام قدرت، تنشها فراوان و جنگها متوالی بودند. (طاهایی،۱۳۸۱: ۴۴-۴۳)
در عمل کشمکش بین اصل فئودالی و اصل پاتریمونیال اقتدار در حکومت های قرون وسطائی، به یک سیستم تفکیک یافته و نیز دارای صفات متداخل از حوزه های قضائی منجر شد که برای قدرت و نفوذ بیشتر با هم رقابت می نمودند. چیزی که وبر آن را زیر عنوان رقابت ساختارهای پاتریمونیالی - فئودالی مینامید. در واقع سیستم قدرت سیاسی فاقد همگرائی و تراکم بود این نظام عمدتاً به روابط فردی و کمتر به قوانین عمومی استناد می کرد و بهره ای از دخالت اکثریت جامعه به عنوان مشارکت کنندگان نداشت. در واقع عصر فئودالی به وسیله افزایش انشقاق هر سیستم وسیع حکومتی و تبدیل آن به سیستم های مستقل و کوچک که در عملکردهایش به گستردگی متفاوت بودند مشخص می گردد. با توجه به این طبیعت سلسله مراتبی که جامعه ی فئودالی داشت عجیب نیست که به هیچ شکلی مشارکت عمومی مردمی وجود نداشت افراد فاقد حقوق و وظایف قانونی بودند و هر صنف به حوزه ی قضائی مشخص وابسته بود با این همه اوصاف از گسست در جامعه فئودالی، نباید در بی دولتی این سیستم اغراق نمود، چرا که نوعی از ساخت های دولت مدرن در این سیستم یافت میشد برای این گفته چند دلیل وجود داشت اول آنکه فئودالیسم اولین کوششی بود برای تحمیل یک چهار چوب محکم و کارا از حکومت بر سرزمینهایی که از تباهی و عدم امنیت رنج می برد. دوم فئودالیزم یک طبقه جنگجو و چادر نشین پدید آورد که به گونه مترقیانهای معیار برابری و عدالت را در نظر گرفته و اصل مسئولیت پذیری را اعمال و حفظ نمودند ثالثاً فئودالیزم یک مبنای مدنی هر چند سازمان نیافته برای تعیین و اجری عدالت، همراه با حفظ مجموعه ای از قرار دادها علیه حکام مستبد مستقر کرد که بعدها ویژگی خاص رویه های قضائی غربی شدند. (همان، ۶۵-۶۴) به تدریج الگوهای فئودالی با سیستم حکومت مطلق یا مطلقه در قرون پانزدهم و شانزدهم جایگزین گردید این امر در واقع نوعی جابجائی از حقوقی سیاسی به سوی یک دستگاه متمرکز و نظامی از قدرت سلطنتی بود.(آشوری، ۱۳۷۵: ۱۱۸)
تاریخ تقریبی بحران فئودالیزم حول و حوش سالهای ۱۳۰۰ میلادی آغاز می گردد و آن هنگامی است که قدرت سیاسی سعی داشت تا درون قدرت اقتصادی نفوذ کند لذا دو نوع رژیم سیاسی در اروپا ظاهر شد پادشاهی مطلقه و پادشاهی مشروطه. (حائری، ۱۳۶۷: ۵۳)
نتیجه گیری
در بسیاری از نظریات ارائه سیر تاریخی و تکاملی دولت را از عهد باستان تا کنون آنچه که قابل توجه و مشترک بوده، سیر مفهوم دولت از معنای ایدئولوژیک آن به سوی واقع گرایی و عقلانیت مداری است. در این نظریات، ضرورت وجود دولت، ابتدا از بعد دینی و آسمانی مورد توجه قرار گرفته بود ولی بعدها ضرورت های مادی و زمینی توجیه گر فلسفه ی وجود دولت گردید.
بخش سوم: مبانی نظری هویت
مقدمه
هویت از موضوعاتی است که در حوزه ی جامعه شناسی مطرح گردید و در مرحله ی کلاسیک و مرحله معاصر مورد توجه اندیشمندان در این حوزه بود. تفاوت در نظریه های موجود در رابطه با موضوع هویت عمدتاً و اصولاً به معیارها و ملاک های انتخاب شده ی محققان در این زمینه است. در این بخش از پژوهش ابتدا مفهوم هویت بطور عام تعریف شده و بعد از آن دیدگاه های مختلف در این زمینه بررسی گردیده اند. بعد از آن به عوامل موثر بر ساخت هویت اشاره گردیده و دگرگونی های هویتی در طول زمان و چگونگی تاثیر آن ها بر مفهوم هویت مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته اند.
۳-۱- مبانی نظری هویت
۱-۳-۱-تعریف هویت
به لحاظ لغوی واژه ی هویت[۳] از واژه ی Identitas مشتق شده است و دو معنای به ظاهر متضاد دارد. اولی به معنای همسانی و یکنواختی و دیگری به معنای تمایز که در بر گریرنده ی ثبات یا تداوم در طول زمان باشد. (گل محمدی، ۱۳۸۳ :۲۲۳)
اگر چه اکثریت قریب به اتفاق نظریه پردازان هویت بر سر دو معنای فوق اتفاق نظر دارند، ولی هنوز به توافقی درباره ی کاربرد آن معنای نرسیده اند. ( همان، ۲۲۴)
دکتر پرویز مجتهدزاده هویت را فرایند پاسخگوئی آگاهانه هر فرد یا قوم یا ملت به پرسش هایی از خود و از گذشته خود، می داند. اینکه که بوده به کجا و چه بوده و چه هست؟
وی هویت را پدیده ای غیر ثابت و تغییر پذیر می داند که دائم در اثر تعاملات انسانها با همدیگر و تغییر شرایط و محیط طبیعی یا در اثر برخورد و ارتباط مستمر با جوامع دیگر، در حال دگرگونی فرض می کند. فرآیندهای ناشی از این تعامالات (محیط و جوامع دیگر) در طول زمان تعیین کننده ی نسبی خصوصیات قومی، اجتماعی و ملی یک جامعه و یا به عبارتی بیان کننده ی ویژگیها و مشخصات مشترک آن جامعه است که هویت نام دارد. (مجتهدزاده، ۱۲۵:۱۳۷۷)
هویت در نحوه ی پاسخ دهی به سوال، من کیستم؟ مشخص می شود و در پاسخ به آن گفته می شود من هستم، هویت به این معنی است که من چگونه خود را می بینم و چگونه دیگران را. پس هویت شامل دو بعد درونی و برونی است. چرا که هویت به وسیله اجتماع تعریف می شود و به وسیله دیگران مشخص میگردد.
در تعریف هویت به نقل از دلاپورتا هویت یعنی توانائی تعریف خود، دیگران و محتوای رابطه با دیگران که در جریان عمل به وجود می آید. (روحانی، ۱۳۹۰ :۱۳-۱۴)
سبحانی جو، هویت را در معنای عام مبین هستی و وجود می داند و مفهوم این کلمه را دلالت بر یکی بودن با ذات و یا یکی بودن موصوف با صفات تلقی می نماید. (سبحانی جو، ۲۰:۱۳۸۳)
هویت را اغلب نظریه پردازان پیش از آنکه دریافت ذهنی آگاهانه بدانند آن را کار بستی عملی و ناآگاهانه می شناسند این کار بست بعدها یا تبدیل شدن به یک امر انتزاعی نظریه را می سازد که در ذهن دائماً در حال پویش و تغییر است.(همان، ۲۵)
پرچم دار نظری هویت، جرج هربرت مید این مفهوم را فرایند دست یابی فرد به احساس و برداشتی کامل از خویشتن می داند، از دیدگاه مید خویشتن یا خود از طریق سازمان دهی نگرش های فردی دیگران در قالب نگرش های سازمان یافته ی اجتماعی یا گروهی شکل می یابد. (ازمیری، ۱۳۸۴: ۲۵)
تاجفل هویت اجتماعی را عبارت از برداشت یک فرد از خود که از آگاهی او نسبت به عضویت در گروه اجتماعی سرچشمه می گیرد، همراه با اهمیت ارزشی و احساسی ضمیمه شده به آن عضویت، می داند. فرایند هویت سازی این امکان را برای کنش گر اجتماعی فراهم می کند که برای پرسش های بنیادی معطوف به کیستی و چیستی خود پاسخ مناسب و قانع کننده، پیدا می کند. در واقع هویت معطوف است به باز شناسی شکاف های میان خودی و بیگانه است، که عمدتاً از طریق هم سنجی های اجتماعی و انفکاک درون گروه از برون گروه ممکن می شود. اهمیت تضادها، تمایز ها و ستیزه های گروهی، حتی در شرایط عدم تضاد منافع از این جنبه ی هویت ناشی می شود. (آشوری، ۱۳۸۵: ۴۸)
بدین ترتیب از آنجایی که هویت امری غیر ذاتی و حاصل تجارب، توافقات و عدم توافقات در طول زندگی اشخاص است، می توان گفت که هویت از طریق انکار آگاهانه ی ابهامات و کنار گذاشتن تفاوتها، کسب می شود. پس هویت بر خلاف دیدگاه ساختاری، می تواند امری تاریخی، محتمل الوقوع، و حاصل زمان و مکان بوده و فرا تاریخی باشد(گل محمدی، ۲۲۰:۱۳۸۲-۲۲۵) توجه به این موضوع اهمیت دارد که هویت از دیدگاه های روانشناختی و جامعه شناختی مورد بررسی قرار گرفته و نزد هر کدام از نظریه پردازان این حوزه ها تعاریف کما بیش متفاوتی دارد.روانشناسان شخصیت هویت را در درجه ی نخست امری فردی میدانند و بر جنبه ی شخصیتی و احساس فردی تاکید می کنند. آنان گر چه هویت اجتماعی را انکار نمینمایند. اما هویت جمعی و فردی را از هم متمایز می دانند. اما روانشناسان اجتماعی و جامعه شناسان بر این نکته تاکید دارند که هویت فردی به واسطه ی دیالکتیک بین فرد و جامعه شکل می گیرد و بستر شکل گیری آن زندگی اجتماعی است. جدا از دنیای اجتماعی افراد معنایی ندارند و شخصیت آنها حاصل کنش و اندر کنش اجتماعی است.(احمدی، ۱۳۸۱: ۸۴)
۲-۳-۱- فلسفه وجودی هویت
اغلب هویت را یک نیاز طبیعی انسان می دانند. این حس تعلق، بنیادی ذاتی در وجود انسان دارد. برآورده شدن این نیاز خود آگاهی فردی را در انسان سبب می شود و ارضای حس تعلق میان یک گروه انسانی را تعیین می کند. هویت پدیده ای مرکب از عناصری نظیر جغرافیا، سرزمین مشترک، دین مشترک، و. .. میباشد. علاوه بر آن در علوم سیاسی بر وجود ساختارهای مشترک نظیر ملیت و جامعه ی مدنی هم تکیه می شود. البته این امر مسلم است که هویت پدیده ای پیچیده و متشکل از کلیه ی عوامل فوق به علاوهی عناصرفرهنگی مانند هنر و آداب و رسوم جامعه است. آن چیزی که خصلت انعطاف پذیر و متغیر به آن میدهد مدرنیزم است. چرا که انسان به عنوان موجودی که همواره در حال تکامل و دگرگونی است نیاز به مفاهیم و انگیزه های نو دارد و این عوامل روز به روز متجدد تر می شوند و به تبع آن هویت فرد را تحت تاثیر قرار می دهند. در عین حال متمایز بودن از محیط اطراف و دارا بودن عقیده ی خاص خود و نقطه نظرها و خاطرات سیاسی ویژه از ضروریات زندگی هر انسان است که وی را نسبت به دیگران برجسته مینماید.(مجتهدزاده،۱۲۵:۱۳۷۷)
اکثر روانشناسان اجتماعی و جامعه شناسان وجود هویت را حاصل دیالکتیک فرد و جامعه می دانند. آنان می پذیرند که هویت در نگرش و احساسات فرد نمود پیدا می کند ولی بستر شکل گیری آن جمعی است. پرچم دار نظریه هویت جمعی، جرج هربرت مید معتقد است که هر فرد هویت خویش را از طریق سازماندهی نگرش های فردی دیگران در قالب نگرش های سازمان یافته ی اجتماعی یا گروهی شکل می دهد. یعنی تصویر فرد از خود همان بازتاب نگرش دیگران به وی می باشد. ( ترکی، ۱۸:۱۹۸۳)
۳-۳-۱- مروری بر دیدگاه های نظری هویت
۱-۳-۳-۱- دیدگاه مدرنیستی
مطابق این دیدگاه عوامل زیر بر ساخت هویت تاثیر می گذراند و موجب شکل گیری آن می شوند:
عوامل اقتصادی و اجتماعی جدید نظیر سرمایه داری صنعتی، نابرابری منطقه ای، منازعه طبقاتی و تضاد مرکز، پیرامون موجب شکل گیری هویت می شوند. بطور مثال مایکل هشتر از طرفداران نظریه مناطق مرکز پیرامون است. به نظر هشتر افزایش تعاملات اجتماعی میان گروه های قومی در روند نوسازی و توسعه، ضرورتاً به ایجاد اتحاد ملی و محو همبستگی های قومی نمی انجامد بلکه می تواند به تعارضات بیشتر منجر شود. او بنیان این تعارض را در نابرابری و توزیع ناهمگون منابع میان مناطق مختلف یک واحد ملی که دارای گوناگونی قومی و فرهنگی است، جستجو می کند. نوسازی و توسعه اقتصادی در کشورهای با تنوع قومی منجر به جریانی می شود که تقسیم کار فرهنگی نام دارد. که موجب تقسیم افراد به انواع اشتغال و سایر نقش ها شده و ساختاری حاکم و محکوم درست می کند. در این میان واکنش مناطق محروم نسبت به مناطق بهره مند که در اکثر موارد حکومت مرکزی مسئول آن است دشمنانه خواهد بود. در چنین موارد وجود تنازعات قومی می تواند موجب شکل گیری هویت قومی شود. (صالحی امیری، ۱۳۰:۱۳۹۱)
عوامل سیاسی نظیر دولت مدرن، تقابل استعماری و امیریالیستی می توانند سبب شکل گیری هویت شوند. آنتونی گیدنز و مایکل مان از جمله پیروان این نظریه هستند..
عوامل ایدئولوژیک که به ریشه های مذهبی بر می گردد.
عوامل فرهنگی نظیر، آموزش همگانی، سواد و. ..
سنت ابداعی و مهندسی اجتماعی توسط نخبگان می تواند بر شکل گیری هویت موثر باشد. به عقیده ی هیزکیاس آنچه موجب خلق و تشدید هویت قومی می شود درگیری هایی است که توسط نخبگان ایجاد می شود. آنان با هدایت بحرانهای قومی و تحریک آنها، همچنین استفاده از اصطلاحات عوام فریبانه در قالب قومیت و ملیت می تواند به ایجاد مرزبندی هویتی منجر شود و با افزایش خشونتهای قومی شکاف های قومی و هویتی افزایش خواهد یافت.( همان،۱۵۵)
۲-۳-۳-۱- دیدگاه جاوید انگاری یا کهن گرائی
مطابق این دیدگاه تاریخی، ریشه های تنوع قومی و هویتی، همچنین وجود ملل گوناگون موضوعی ازلی بوده و درازای تاریخ حیات انسان بر می گردد. کهن گرایان می گویند که هویت های ملی از نظر تاریخ به دوران باستان بر می گردانند. (حاجیانی، ۶۸:۱۳۹۲)
اصطلاح کهن گرائی را نخستین بار ادوارد شیلز به کاربرد و توسط گیرتز در دهه ی ۱۹۵۰ رواج یافت بعدها این فکر توسط وان دن برگه و کونور گسترش یافت. آنان به وجود نوعی ارتباط میان هویت های قومی و خویشاوندی و نیز روابط قومی – عاطفی مردمی که اجداد مشترک و گاه سرنوشت مشترک این جهانی برای خود تصور می کنند، اعتقاد دارند. مثلاً کونوربارد مفهوم دولت ملت مدرن، مفهوم ملت را با قومیت همسان می داند و از نظر او ملت گروه قومی جداگانه است که اعضای آن معتقد به رابطه خویشاوندی هستند. (احمدی،۱۳۷۸: -۱۴۵-۱۴۴)
۳-۳-۳-۱- دیدگاه زیست شناختی
در این دیدگاه هویت می تواند ناشی از انگیزه ها یا سائقه تولید مثل ژنتیکی و استراتژی تبار گماری و تندرستی کامل برای به حداکثر رسانیدن سرمایه های مشترک ژنی باشد. برای مثال شبکه ی خویشاوندی و نمادهای فرهنگی همچون زبان به عنوان نشانه های قرابت زیستی تلقی می شوند.(حاجیانی،۶۹:۱۳۹۱)
وان دن برگه قومیت و نژاد را ادامه ی و گسترش اصل خویشاوندی می داند و عقیده دارد که این پدیده ها را باید شکل گرفته و گسترش یافته ی گزینش خویشاوندی تلقی کرد. (احمدی،۱۳۷۸ :۱۲۴)
۴-۳-۳-۱- دیدگاه مارکسیستی در تبین هویت ها
مارکسیست ها می گویند در طول دورانی که هنوز جامعه به طبقات تقسیم نشده بود انسان ها به هیچ وجه به تفاوت های ماهوی ممکن میان گروه های خود که طبیعت تعیین کننده ی آنها بود توجه نداشتند. اصل پیدایش هویت ها هنگامی صورت گرفت که طایفه ها در هم ادغام شدند. در آن زمان بود که برای نخستین بار، افق دید انسان ها از محدوده ی زمینی که در آن می زیستند، فراتر رفت، خود آگاهی آنها از وجود بسیاری گروه های غیر خودی دیگر، که خارجی بودند و در اغلب موارد زبان فرهنگی متفاوت و چیزهای مخصوص به خود داشتند تاثیر پذیرفت. پیدایش نخستین جوامع طبقاتی که بر برده داری و استثمار بردگان استوار بود به دگرگونی قابل توجهی در آگاهی قومی انجامید. برده داری بنا به ماهیتی که داشت، راهگشای تعمیم ایده ی نابرابری اجتماعی به مناسبات میان خلق ها گردید و برای نخستین بار در تاریخ بشر، جامعه به گروه های مختلف تقسیم شد. (مقصودی، ۱۳۸۰: ۱۵۶-۱۵۵)
بنابراین روابط مبتنی بر هویت های قومی، ملی، زبانی، و نژادی از دیدگاه مارکسیسم با توجه به روابط انسان با ابزار تولید تعیین می شوند و تازمانی که زیر بنای اقتصادی نظام سرمایه داری تغییر نکند، نمی توان دگرگونی قابل توجهی در این عرصه انتظار داشت. زیر بنای اقتصادی بر رو بنای قومی مقدم است، به این ترتیب هویت های مادون از دید مارکسسیم به عنوان مانعی برای حرکت جهان تاریخ به سوی آزادی نهایی بشر تلقی می شوند و آگاهی طبقاتی، نیروی پرتوان واقعی تغییر اجتماعی بوده که در نهایت هویت های قومی که جایگاه درجه دومی در برابر طبقات اجتماعی دارند، خود به خود با ایجاد جامعه ی ناب کمونیستی محو خواهند شد. (مالشویچ، ۱۳۹۰: -۳۹-۳۶)
فرم در حال بارگذاری ...
[یکشنبه 1400-08-02] [ 08:07:00 ب.ظ ]
|