۳-۲- خانواده ی سعدی
۳-۲-۱- اجداد سعدی
درباره ی عالم بودن اجداد سعدی، نظریات گوناگونی مطرح گردید. پدربزرگ مادری شیخ طبیب ماهری به نام مصلح کازرونی است . پدربزرگ پدری شیخ نیز اهل علم بوده است .
همه ی قبیله من عالمان دین بودند مرا معلم عشق تو شاعری آموخت
مرا به شاعری آموخت روزگار آن گه که چشم مست تو دیدم که ساحری آموخت
(همان ،۳۳۶)
این دو بیت نشان می دهد که قبیله ی سعدی همه عالمان دین، فقه و حدیث اند. وتنها سعدی از میان آنان به شعر و شاعری روی آورده و دلیل آن را نیز عشق می داند.
از ارائه مطالب بالا می توان این گونه استنباط کرد که سعدی با کسانی از این خانواده، سر و کار دارد که عالم و اهل دین اند و شاید او اطّلاعاتی در این باره داشته که در هیچ تاریخی ثبت نشده است، زیرا وجود چنین طایفه ای در کتاب های مخصوص شیراز، از جمله شیراز نامه تأیید نشده است.
۳-۲-۲- پدر سعدی
درباره ی خانواده ی سعدی در آثار او کمتر سخن به میان آمده است. امّا سعدی خاطراتی از پدر بیان می کند که نشان دهنده ی اهمیّت تربیت شیخ در نزد پدر است. در کلیّات شیخ، حکایاتی از کودکی و خردسالی او بیان می شود که شیخ اجل، همراهی پدر را تجربه کرده است.
۳-۲-۲-۱- خاطرات سعدی از پدر
سعدی، به صراحت گفته که عیدی همراه پدر به بازار رفته، در میان مردم از پدر جدا شده و پس از تنبیه شدن، تجربه ی جدیدی آموخته است.
همی یاد دارم ز عهد صغر که عیدی برون آمدم با پدر
به بازیچه مشغول مردم شدم در آشوب خلق از پدر گم شدم
برآوردم از بیقراری خروش پدر ناگهانم بمالید گوش
که ای شوخ چشم آخرت چند بار بگفتم که دستم ز دامن مدار (سعدی،۱۳۸۴ ،۳۰۶)
یا این که پدر، سعدی را به مکتب فرستاد، تا کسب علم کند و سعدی از این مکتب، ضمن بیان خاطره ی تلخ کتک خوردن از معلم، نصیحت پدر را ، که از گذر بدون نظم و ترتیب روزگار سعدی گلایه می کند، یادآور می شود.
پدر مرا به صبر نمودن مبالغت می کرد که ای پسر بس از این روزگار بی ترتیب
به مکتب ارچه فرستادیم نکو نامد گرفته ناخن چنگم به زخم چوب ادیب (همان،۵۸۸)
سعدی بعدها در دوران بزرگ سالی نیز از روزگار کودکی و خاطرات این دوره یاد می کند و می گوید:
ز عهد پدر یادم آید همی که باران رحمت بر او هر دمی
که در خردی ام لوح و دفتر خرید ز بهرم یکی خاتم زر خرید
به در کرد ناگه یکی مشتری به خرمایی از دستم انگشتری(سعدی،۱۳۸۴ ،۳۰۳)
این ابیات حاکی از این است که پدر سعدی در کودکی و تا زمان رفتن سعدی به مکتب زنده بود و در تعلیم و تربیت فرزند، و تهیه ی وسایل کسب دانش او دقّت می نموده و جهت تشویق او، برایش انگشتر طلا خریده، تا فرزند را به تحصیل علاقه مند نماید.
دانلود پروژه
همراهی پدر در حکایتی دیگر از گلستان نیز متجلّی می شود:
((یاد دارم که در ایّام طفولیّت، متعبّد بودمی و شب خیز و مولع زهد و پرهیز. شبی در خدمت پدر (رحمه الله علیه)نشسته بودم. و همه شب دیده بر هم نبسته و مصحف عزیز بر کنار گرفته و طایفه ای گرد ما خفته.))(همان ، ۴۶)
علاقه ی او به عبادت در کودکی و هم نشینی با پدر حاکی از این است که پدر سعدی ضمن به جای آوردن عبادات، نکات تربیتی لازم را به فرزندش می آموزد. در همان حال که به عبادت می پردازد و همه ی شب بیدار است به پسر می گوید: ((جان پدر: تو نیز اگر بخفتی به، از آن که، در پوستین خلق افتی.)) (همان،۴۶)
پند هایی که پدر سعدی در ایّام کودکی به او داده بود همیشه آویزه ی گوش او بوده است:
تو پاک باش و مدار ای برادر از کس باک به یاد دار که این پندم از پدر یاد است
اگر به پای بپویی و گر به سر بروی مقسمت ندهد روزی که ننهاده است(همان،۶۱۱)
۳-۲-۲-۲- ارتباط پدر سعدی با حاکمیّت
ظاهراً پدر سعدی که در ایّام کودکی سعدی زنده بود و او را به مدرسه فرستاده و نصایح حکیمانه ی پدری را از فرزند خویش دریغ نمی کرده با دستگاه حاکمیّت نیز ارتباط داشته است. زیرا سعدی در قطعه ای که در مدح اتابک سعد بن زنگی سروده، پدرش را بنده ی قدیم این دربار و خود را بنده زاده و نعمت پرورده ی آن دربار می شمارد:
پدرم بنده ی قدیم تو بود عمر در بندگی به سر برده است
بنده زاده که در وجود آمد هم به روی تو دیده بر کرده است
خدمت دیگری نخواهد کرد که مرا نعمت تو پرورده است (سعدی،۱۳۸۴ ،۷۱۳)
۳-۲-۲-۳- وفات پدر سعدی
این پدر حکیم و دانشمند سعدی که به قول او بنده ی قدیم دربار بوده، در مرحله ای از کودکی سعدی دار فانی را وداع گفته است. معلوم نیست سعدی در چند سالگی پدر خود را از دست داده ولی هر چه بوده و در هر سنّی که بوده، احساس می کند که تکیه گاهی را از دست داده است. چون درد از دست دادن پدر در کودکی او را چنان بار آورده که به قول خود برای همیشه از درد طفلان یتیم آگاهی داشته است.
من آنگه سر تاجور داشتم که سر بر کنار پدر داشتم
اگر بر وجودم نشستی مگس پریشان شدی خاطر چند کس
کنون دشمنان گر برندم اسیر نباشد کس از دوستانم نصیر
مرا باشد از درد طفلان خبر که در طفلی از سر برفتم پدر (همان، ۱۹۸)
درست است که به نص گفتار سعدی پدرش را در کودکی از دست داده و خود را بی پناه احساس می کرده، ولی سعدی در مرحله ای بوده که پدرش او را شایسته ی نصیحت و وصیّت دانسته است به گونه ای که ظاهراً در بستر بیماری و هنگام رحلت، سخنان حکیمانه ی پندگونه به فرزند خویش می گوید. و سعدی بعدها این نصایح پدر را این گونه ذکر می کند:
پدر که جان عزیزش به لب رسید چه گفت یکی نصیحت من گوش دار جان عزیز
به دوست گرچه عزیز است راز دل مگشای که دوست نیز بگوید به دوستان عزیز
(همان ، ۷۲۹)
باز هم به گفته ی سعدی، پدر او در لحظه های آخر عمر، این گونه فرزند خود، سعدی را نصیحت می کند:
پدر چون دور عمرش منقضی گشت مرا این یک نصیحت کرد و بگذشت
که شهوت آتش است از وی بپرهیز به خود بر آتش دوزخ مکن تیز (سعدی،۱۳۸۴ ،۱۳۰)
پدر سعدی او را از شهوت پرستی بر حذر می دارد. شاید نصیحت درباره ی شهوت و مسائل جنسی، برای یک کودک غیر قابل ملموس باشد. بنابراین پدری که به شواهد تاریخ اهل علم است، قطعاً چنین نصیحتی به طفل خردسال نمی کند. بنابر آن چه که بیان گردید، به احتمال زیاد پدرش تا دوره نوجوانی شیخ زنده بوده و در تربیت فرزند کوشش نموده است.
۳-۲-۳- مادر سعدی
سعدی در یکی از داستان های گلستان به صورت اول شخص مفرد، خاطره ای بیان می کند که نشانگر آن است که مادر سعدی تا ایّام جوانی او در قید حیات بوده است. چون در این عبارت از جوانی خود و احتمالاً ناتوانی مادر سخن گفته است. سعدی گفته است: (( وقتی به جهل جوانی بانگ بر مادر زدم، دل آزرده به کنجی نشست و گریان همی گفت: مگر خردی فراموش کردی، که درشتی می کنی؟)) (همان، ۱۰۸)
۳-۲-۴- بردار سعدی
شیخ در یکی از قطعات از برادری که در زمان خود در بازار شیراز دکانی داشته، این گونه یاد کرده است:

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...