در این صورت است که سالک می تواند بلندای اول را فتح نماید و نجد اول را با موفقیت پشت سر گذارد.
نجد دوم از نجد اول گسسته نخواهد بود بلکه در امتداد نجد اول است و شرط ورود به آن این است که سالک نجد اول را با موفقیت طی کرده باشد. تنها تفاوت نجد دوم نسبت به نجد اول در یک چیز است و آن اینکه اگر چه نجد اول بیرونی و ظاهری است ولی نجد دوم درونی و معنوی است به عبارت دیگر اگر نجد اول از جنس عمل است اما نجد دوم از جنس ایمان است. آن گاه که سالک، طریق حق را برگزید و با انجام اعمال صالح آن را پیمود و از بندها و جاذبه های مخالف رهید و حاکم بر آن شد، به بلندای حقیقی ایمان صعود خواهد کرد .« ثُمَّ کانَ مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ وَ تَواصَوْا بِالْمَرْحَمَه »(بلد/۱۷) حرف ‌«ثُمَّ» بیانگر ترتب و نشانه ای برای ورد به نجد دوم است. برای اینکه سالک بتواند از نجد دوم نیز عبور نماید نیاز به همراهی با دیگر مؤمنین دارد زیرا بر اساس آیه ی شریفه ی« ثُمَّ کانَ مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا »(بلد/۱۷) او جزء گروه مؤمنین است که باید یکدیگر را به صبر و استقامت، مهربانی و عطوفت توصیه کنند به عبارت دیگر برای عبور از نجد دوم صبر عبور است و مرحمت قدم گذاشتن پا در جلو به منظور حرکت است .
پایان نامه - مقاله - پروژه
در این صورت می توانند نجد دوم را با موفقیت پشت سر گذارند و فاتح بلندای دوم باشند. پس از گذشتن فراز و نشیب ها، تحمل سختی ها و ناشکیبایی ها سرانجام با تمام مشقت و دشواری راه سالک فاتح دو
نجد خواهد شد. زیرا« إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرا »(شرح/۶) و مؤمنین فاتح وارد فضای پر شکیب و پر مهری می شوند که همه چیز برایشان شادی آفرین، مسرت بخش و فرخنده خواهد بود. کسانی که پس از فتح دو نجد اینک وجودشان هم برای خودشان و هم برای دیگران برکت یافته و قرآن از آن ها را «أُولئِکَ أَصْحابُ الْمَیْمَنَه »(بلد/۱۸) می نامد. وآن ها آماده ی لقاء پروردگار خویش هستند که از هر نعمتی برای آن ها گواراتر و مسرت بخش خواهد بود و امیدوارند که «وَقَرت بِالنَّظَر إلی مَحبُوبِهِم أعیُنُهم»[۳۱] به واسطه ی نظر به جمال محبوب خود چشم روشن و دل شاد گردند .
۳-۲-۱-۶-۶ تحلیل نهایی
چنانچه گذشت با توجه به سیاق آیه ی مورد بحث شاید بتوان احتمال داد که منظور از «نَجدین» نجد بیرونی و ظاهری است که لازمه ی گذشتن از آن رهایی از جاذبه های نفسانی و دنیوی و انجام اعمال صالحی مثل انفاق و اطعام است و نجد دوم درونی و معنوی است که ایمان نام دارد و در بردارند ه ی یک حرکت جمعی است که لازمه ی عبور از آن توصیه یکدیگر به صبوری توأم با مهربانی است.
لازم به یاد آوری است که این دو راه از یکدیگر جدا نخواهند بود بلکه به یکدیگر معطوف و مرتبط هستند. چنانچه امیرالمؤمنین علی (ع) می فرماید : «الإیمان وَ العَمَل أخوان توأمان وَ رَفیقان لا یَفترقان »(تمیمی آمدی،‌۱۳۶۶ :۱۵۱) ایمان و عمل دو برادر توأم هستند، دو رفیقی که از یکدیگر جدا نمی شوند. ایمان همراه عمل صالح دو راهی است که انسان باید در آن دو را در پیش گیرد تا به مقام « أَصْحابُ الْمَیْمَنَهِ » برسد. و در پایان درمی یابید که در مسیر زندگى‌ قصد وآهنگ‌ به‌ سوی‌خداوند سخت ‌است ‌و تحمل‌دشواری ها و رنج ها شرط تقرب‌ به‌ خداوند است‌.
۳-۲-۲ترتب سیاقی
به واژگان و جمله هایی که پیرامون واژگان یا عبارت مورد تفسیر قرار گرفته است سیاق گفته می شود. یکی از انواع سیاق، سیاق کلمات است که در واقع خصوصیتی برای کلمه ها است، که از کنار هم قرار گرفتن دو یا چند کلمه در ضمن یک جمله به وجود می آیند. (رجبی، ۱۳۸۵ :۱۲۵-۱۲۰) در این گروه واژگانی قرار می گیرند که پیرامون واژه ی مورد نظر به ترتیب دو واژه قرار گرفته اند که از یک سو به یکدیگر مرتبط هستند واز سوی دیگر معنای واژه ی مورد نظر را تعیین می نمایند. واژگانی که ذیل این مجموعه مورد بررسی قرار خواهند گرفت عبارتند از : الأجلین (قصص/۲۸)،‌ بُرهانان (قصص/۳۲)
۳-۲-۲-۱بررسی واژه ی«الْأَجَلَیْنِ»
« قالَ إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أُنْکِحَکَ إِحْدَى ابْنَتَیَّ هاتَیْنِ عَلى‏ أَنْ تَأْجُرَنِی ثَمانِیَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْراً فَمِنْ عِنْدِکَ وَ ما أُرِیدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَیْکَ سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّالِحِینَ»(قصص/۲۷)
«قالَ ذلِکَ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ أَیَّمَا الْأَجَلَیْنِ قَضَیْتُ فَلا عُدْوانَ عَلَیَّ وَ اللَّهُ عَلى‏ ما نَقُولُ وَکِیلٌ» (قصص/۲۸)
(شعیب‏) گفت: «من مى‏خواهم یکى از این دو دختر خود را (که مشاهده مى‏کنى‏) به نکاح تو در آورم، به این (شرط) که هشت سال براى من کار کنى، و اگر ده سال را تمام گردانى اختیار با تو است، و نمى‏خواهم بر تو سخت گیرم، و مرا ان شاء اللَّه از درستکاران خواهى یافت. (موسى‏) گفت: «این (قرار داد) میان من و تو باشد که هر یک از دو مدّت را به انجام رسانیدم، بر من تعدّى (روا) نباشد، و خدا بر آنچه مى‏گوییم وکیل است‏‏. (فولادوند، ۱۴۱۵ : ۱/۳۸۸)
۳-۲-۲-۱-۱مفهوم لغوی واژه ی«الْأَجَلَیْنِ»
واژه ی « الأجَلَین» مثنی «أجَل» به معنای مدت معین که برای چیز ی تعیین می گردد، اطلاق می شود. چنانچه اجل انسان مدت حیات اوست.(راغب،‌۱۴۱۲ : ۶۵؛ مصطفوی، ۱۳۶۰ :۱/۳۹) برخی از واژه پژوهان «أجل» را هم مدت شی ء و هم آخر مدت معنی کرده اند و برای اجل دو معنا قائل شده اند : «مدت معین، آخر مدت» و معنای اول را معنای اصلی و معنای دوم را معنای مجازی دانسته اند.(قرشی،‌۱۳۷۱ :۱/۲۶-۲۵)
۳-۲-۲-۱-۲تبیین واژه ی «الْأَجَلَیْنِ» در آیه ی ۲۸ سوره ی قصص
حضرت شعیب (ع) به حضرت موسى (ع) پیشنهاد نمود که تصمیم دارم یکى از دو دختران خود را به همسرى تو درآورم به شرط اینکه هشت سال هلالى به خدمت من درآیى و چنانچه خدمت ما را ده سال ادامه دهى خود اختیار دارى و الزامى نیست.(حسینی همدانی، ۱۴۰۴: ۱۲/۲۱۲) و این مدت را به میل و رغبت خودت موکول می کنم و نیز تأکید می نماید «وَ ما أُرِیدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَیْکَ» (قصص/۲۷) و این از اخلاق والای حضرت شعیب (ع) است. بنابراین واژه ی «الْأَجَلَیْنِ» بیان آن دو مدتی است که در کلام شعیب پیامبر(ع) آمده است و به طور دقیق معین نشده است بلکه به طور مردد فرمود : اگر ده سال خدمت را تمام کنی به میل و اختیار خودت است.(طباطبایی، ۱۳۷۴ : ۱۶/۳۷) از لحن آیه به خوبی برمی آید که مهریه ی واقعی هشت سال خدمت کردن بوده است و دو سال دیگر منوط به اختیار حضرت موسی(ع) بوده است.(مکارم شیرازی، ۱۳۷۴ : ۱۶/۶۹)

 

شبان وادی ایمن گهی رسد به مراد

که هشت سال به جان خدمت شعیب کند[۳۲]

 

 

حضرت موسی(ع) در پاسخ حضرت شعیب (ع) گفت : «قالَ ذلِکَ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ أَیَّمَا الْأَجَلَیْنِ قَضَیْتُ فَلا عُدْوانَ عَلَیَّ وَ اللَّهُ عَلى‏ ما نَقُولُ وَکِیلٌ»(قصص/۲۸) من خود اختیار دارم که هر یک از این دو مدت را بخواهم برگزینم و این اختیار واگذار من است و هر یک از دو مدت را سپری سازم بر من سستی نخواهد شد.(همان، ۱۳۷۴: ۱۶/۳۷) به راستی حضرت موسی(ع) در برابر این درخواست حضرت شعیب(ع) کدام یک را برگزید؟
سیاق آیات در پاسخ به این سؤال سکوت کرده ولی در روایات آمده است که ابن جریر و دیگران از ابن عباس روایت کرده اند که رسول خدا (ص) فرمود :« سَألتُ جِبریلَ، أیّ الأجلینَ قَضى موسى؟ قالَ: أتَمَهما وَ أکمَلهُما» (زحیلی، ۱۴۱۸: ۲۰/۸۷) و این گونه حضرت موسی (ع) کامل ترین دو مدت را برگزید چنان چه حضرت موسی (ع) در ابتدا به حضرت شعیب (ع) می گوید : « أَیَّمَا الْأَجَلَیْنِ قَضَیْتُ فَلا عُدْوانَ عَلَیَّ »(قصص/۲۸) و این سخن بدان معناست که حضرت موسی (ع) برای حضرت شعیب(ع) مشخص نمی کند که او هشت سال خدمت خواهد کرد و یا ده سال. اما آن چه از این سخن و در مرحله ی «عمل» رخ می دهد آن است که حضرت موسی(ع) بلندترین مدت را که همان ده سال باشد سپری کرد و این نشان دهنده ی اخلاق والای حضرت موسی(ع) است زیرا روشن است اگر شما فردی را به بخششی وعده می دهید، آن گاه چیزی را به او می بخشید که مقدارش بیشتر از حد انتظار است، او خوشحال خواهد شد در حالیکه اگر کمتر از حد انتظار به او می بخشید مسلماً آن تأثیر را نخواهد داشت.(بستانی، ۱۳۸۴ : ۲/ ۱۹۰-۱۸۹)
آیا می توان « مهر» را به صورت خدمت کردن داماد تعیین نمود؟ و آیا این نوع مهر در میان بنی اسرائیل رواج داشته است؟ شواهد نشان می دهد که این مسئله از دیرباز در میان بنی اسرائیل رواج داشته است چنانچه ازدواج حضرت یعقوب(ع) شباهت هایی به ازدواج حضرت موسی (ع) دارد.
حضرت یعقوب(ع) به دیار «فدام آرام» که واقع در سرزمین عراق بود نزد دایی خود «لابان بن بتویل» رفته تا یکی از دخترانش را خواستگاری نماید. وقتی به چوپان ها نزدیک شد پرسید : در میان شما کسی «لابان» فرزند «بتویل» را می شناسد؟ در پاسخ گفتند : او رئیس دودمان خویش و صاحب این گله ها است. باز پرسید : آیا کسی هست که مرا به خانه ی او دلالت کند؟ گفتند : «راحیل» دختر اوست که اکنون دنبال گوسفندان می-دود. حضرت یعقوب(ع) اولین حرفی که به وی زد این بود : میان من و تو قرابتی نزدیک و پیوندی ناگسستنی است آری من از شاخه های همان درختم که بر سر تو سایه افکنده و از همان چشمه ای جاری شده ام که تو از آن منشعب گشتی. من یعقوب فرزند اسحاق پیغمبر هستم، من فرزند «رفقا» دختر جد تو «بتویل» می باشم. دختر به او خیر مقدم گفت و به طرف منزل راهنمایی نمود. پس از اینکه حضرت یعقوب(ع) لابان را ملاقات کرد «راحیل» را از او خواستگاری نمود و لابان در پاسخ گفت : من پیشنهاد تو را پذیرفتم به شرط اینکه هفت سال نزد من بمانی و شبانی گوسفندان مرا به عهده بگیری این شرط کابین دختر من است و در طول این مدت تحت حمایت من و در زیر سایه ی مهر و عطوفت من خواهی بود.(موسوی، ۱۳۶۶ : ۹۸-۹۳) بنابراین حضرت یعقوب (ع) «راحیل» و «لئا» را با کارش توانست به دست آورد چنانچه گفته شده « بوعز» نیز با دسترنج خود «روت» را به دست آورد.(افرامیان، ۱۳۸۸ : ش ۳۶)
اگر چه در سیاق آیات مذکور مصادیق «الْأَجَلَیْنِ» ذکر گردیده : «ثَمانِیَ حِجَجٍ» و «عَشْراً» اما به درستی حقیقت امر فراتر از این است. حضرت موسی(ع) برای کار کردن در خانه ی شعیب پیامبر(ع) می ماند و خدا این امر را اکرامی برای پیامبر خود حضرت شعیب(ع) در برابر تقوی و زهد او قرار داد . رسول خدا (ص) فرمودند :
« حضرت شعیب (ع) از دوستی خدا چندان گریست که کور شد پس خداوند بینایی را به چشمان او باز گرداند و بار دیگر چندان گریست تا کور شد و خداوند بینایی را بار دیگر به چشمان او بازگرداند، پس چندان گریست تا کور شد و خداوند بار دیگر او را بینا کرد و چون چهارمین بار رسید، خداوند به او چنین وحی فرستاد : ای شعیب تا کی می خواهی پیوسته چنین کنی؟ اگر گریه ی تو برای ترس از آتش است من تو را از آن نجات دادم و اگر برای رسیدن به بهشت است آن را بر تو روا داشتم و شعیب گفت : ای خدا و ای سرور من، تو می دانی که من از ترس از آتشت برتو نگریسته ام و نه از شوق بهشت بلکه دوستی تو قلب مرا فرا گرفته و نمی توانم صبور باشم .
پس خداوند جل جلاله به او وحی نمود : حال که چنین است کلیم خود موسی بن عمران را به خدمت تو می گمارم .» (مدرسی، ۱۳۷۷: ۹/۲۸۶-۲۸۵؛عروسی حویزی، ۱۴۱۵ : ۴/ ۱۲۵-۱۲۴؛بابویه ی قمی، بی تا : ۱/۵۷) و نیز این مدت مقدمه ای بود به منظور ماندن حضرت موسی (ع) در مکتب حضرت شعیب(ع) تا حضرت موسی(ع) بتواند یک دانشگاه بزرگ را در این مدت طولانی طی کند و خدا می داند که در این مدت حضرت موسی(ع) چه ها از «پیر مدین» فرا گرفت.(مکارم شیرازی، ۱۳۷۴ : ۱۶/۱۹)
۳-۲-۲-۱-۳ تحلیل نهایی
در مجموع چه «الْأَجَلَیْنِ» در معنای ظاهری که در آیه به آن اشاره شده و بیانگر دو مصداق «ثَمانِیَ حِجَجٍ » و «عَشْراً» در نظر بگیرید هشت سال در امتداد ده سال است و سال های پی درپی سپری می شوند تا به ده سال منتهی شوند و اگر به حقیقت امر و معنایی که در وارای الفاظ ظاهری نهفته نظر نمایید قطعاً آن چه در ورای الفاظ نهفته شده منقطع از معنای ظاهر الفاظ نخواهد بود و باز در در راستای معنای ظاهری قرار می گیرند.
۳-۲-۲-۲بررسی واژه ی «بُرْهانان»
‏ «وَ أَنْ أَلْقِ عَصاکَ فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ کَأَنَّها جَانٌّ وَلَّى مُدْبِراً وَ لَمْ یُعَقِّبْ یا مُوسى‏ أَقْبِلْ وَ لا تَخَفْ إِنَّکَ مِنَ الْآمِنِینَ» (قصص/۳۱)«اسْلُکْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ تَخْرُجْ بَیْضاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ وَ اضْمُمْ إِلَیْکَ جَناحَکَ مِنَ الرَّهْبِ فَذانِکَ بُرْهانانِ مِنْ رَبِّکَ إِلى‏ فِرْعَوْنَ وَ مَلائِهِ إِنَّهُمْ کانُوا قَوْماً فاسِقِینَ» (قصص/۳۲)
و (فرمود):«عصاى خود را بیفکن.» پس چون دید آن مِثْلِ مارى مى‏جُنبد، پشت کرد و برنگشت. «اى موسى، پیش آى و مترس که تو در امانى.» دست خود را به گریبانت ببر تا سپید بى‏گزند بیرون بیاید، و (براى رهایى‏) از این هراس بازویت را به خویشتن بچسبان. این دو (نشانه‏) دو برهان از جانب پروردگار تو است (که باید) به سوى فرعون و سران (کشور) او (ببرى‏)، زیرا آنان همواره قومى نافرمانند.» (فولادوند، ۱۴۱۵ : ۱/۳۸۹)
۳-۳-۲-۲-۱مفهوم لغوی واژه ی «بُرْهانان»
واژه ی «برهانان» مثنی برهان بر وزن فعلان است که در اصل به معنی روشنی و وضوح می باشد و مصدر آن« بَرَهَ یَبرِهُ» به معنی سفید و روشن شدن است. دلیل را به خاطر روشن و واضح بودنش «برهان» گویند. چنانچه عرب به دختر جوان سپید چهره «إمرأه برهاء، برهرهه» گوید.(قرشی،‌۱۳۷۱ : ۱/۱۹۰؛ مصطفوی، ۱۳۶۰ : ۱/۲۶۱؛ فراهیدی، ۱۴۱۰ :۱۳/۴۷۶؛ راغب، ۱۴۱۲: ۱۲۱)
۳-۳-۲-۲-۲تبیین واژه ی «بُرْهانان» در آیه ی ۳۲ سوره ی قصص
آیه پیرامون آشنایی و آمادگی حضرت موسی (ع) با دو حجت روشن بر صدق نبوت و صحت آن چه که قرار است به کمک آن ها فرعون و فرعونیان را به توحید و یکتا پرستی دعوت نماید. در سیاق آیات مذکور مصادیق « بُرْهانان» به ترتیب ذکر گردیده است : « وَ أَنْ أَلْقِ عَصاکَ فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ کَأَنَّها جَانٌّ»‌ و «اسْلُکْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ تَخْرُجْ بَیْضاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ»(قصص/۳۲-۳۱)
۳-۳-۲-۲-۲-۱عصا

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...